جدول جو
جدول جو

معنی هچ - جستجوی لغت در جدول جو

هچ
(هََ)
هج. راست باز کردن چیزی باشد مانند علم و نیزه و ستون و امثال آن. (برهان). راست بازکردن بود چیزی را چون علم یا نیزه. (اسدی). راست ایستادن چیزی را نیز گویند بر زمین. (برهان). و اگر چیزی بر زمین افکنی راست بایستد گویند ’هج کرد’. (اسدی) :
گردون علم محنت بر بام تو هج کرد
بینی سخط خویش به کوس و علم اندر.
منجیک ترمذی
لغت نامه دهخدا
هچ
راست وافروخته مستقیم قایم منصوب 0 هیچ
تصویری از هچ
تصویر هچ
فرهنگ لغت هوشیار
هچ
هیچ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهچهر
تصویر ماهچهر
(دخترانه)
زیبا رو، قشنگ، ماه چهره، آنکه چهره اش چون ماه تابان و درخشان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هچه
تصویر هچه
چوب دو شاخه که در بغل درخت یا زیر شاخۀ خمیده بزنند تا راست بایستد، خاچه، هاچه، دوهچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هچل
تصویر هچل
گرفتاری، دردسر، خطر، مخمصه
در (تو، به) هچل افتادن: کنایه از دچار مخمصه و گرفتاری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هچل افتادن
تصویر هچل افتادن
در (تو، به) هچل افتادن کنایه از دچار مخمصه و گرفتاری شدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ چْ چُ مَ)
آواز بوسه. (آنندراج) :
شنیدم از درعشرت سرا که خوش کوک است
نوای هچ و مچ بوسه با غزل خوانی.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قشلاق کلارستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر، واقع در نه هزارگزی باختر چالوس و کنار راه شوسۀ چالوس به شهسوار که در کنار دریا قرار دارد. ناحیه ای است دشت، معتدل، مرطوب و دارای 300 تن سکنه. از رود خانه سرداب رود مشروب میشود. محصولش برنج و لبنیات است. شغل اهالی کشاروزی است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ / رِ)
مخفف هیچکاره. (آنندراج). رجوع به هیچکاره شود
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ)
در تداول عوام، مخمصه. کش و واکش. (یادداشت به خط مؤلف).
- در هچل افتادن، گرفتار شدن. (یادداشت به خط مؤلف).
- در هچل افتادن کسی یا پولی، گرفتار شدن شخص یا از دست رفتن پول چنانکه بازگردانیدنش دشوار بود، یا وصول آن ممتنع باشد. (یادداشت به خط مؤلف).
- در هچل انداختن، گرفتار ساختن و یا قرض دادن پول در محلی که صعب الوصول باشد. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
دهی است از طسوج ابرشتجان. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهچه
تصویر دهچه
دهقان روستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچ ومچ
تصویر هچ ومچ
آواز بوسه: (شنیدم ازدرعشرت سراکه خوش کوکاست برای هچ ومچ بوسه باغزل خوانی) (فوقی یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچکاره
تصویر هچکاره
مخفف هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتاری ودردسروناراحتی. یاتوی هچل افتادن (انداختن)، گرفتاردردسرشدن یا به دردسرانداختن کسی. خطر مخمصه کش واکش. یاتوی هچل افتادن، گرفتارشدن دچارمخمصه شدن، یادرهچل افتادن کسی. گرفتارشدن شخص دچار مخمصه شدن، یا درهچل افتادن پولی. درمحلی بکارزدن آن بطوریکه استردادش بسیاردشوار باشد، یا درهچل انداختن کسی. گرفتارکردن وی را. یا درهچل انداختن پولی. بکاربردن آن درجایی که وصول آنبسیار دشوارباشد، بور دماغ سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچلهف
تصویر هچلهف
چیز بی معنی بیهوده، حرف مفت سخن مزخرف، شخص بیکاره وبیمار وش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچیز
تصویر هچیز
هیچ چیز، چیزی: (چون درمدت ده سال هچیز ازانواع علم وحکمت نیاموخت (شاهزاده) وطبع او تعلیم وتلقین نپذیرفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچل
تصویر هچل
((هَ چَ))
دردسر، گرفتاری، بور، سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هچل
تصویر هچل
مخمصه
فرهنگ واژه فارسی سره
دردسر، گرفتاری، مخمصه، ناراحتی، بور، خجل، دماغ سوخته، شرمسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیر و رو کردن، محاصره کردن و حمله ور شدن، ریشه یابی کردن.، چیز را چسبیدن و از آن بالا رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
درهم و برهم، پیچیده، قفل شده
فرهنگ گویش مازندرانی
هیچ کس
فرهنگ گویش مازندرانی
مردد، دودل
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم بزن، زیرو رو کن، باز کردن چیزی به هم بافته
فرهنگ گویش مازندرانی
کز کرده و جمع شده
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم بی مصرف و بیکاره
فرهنگ گویش مازندرانی
کوک زدن، پیچاندن نخ به قرقره، چیدن به ردیف و بر روی هم، باز
فرهنگ گویش مازندرانی
همه چیز، غذا خوراک
فرهنگ گویش مازندرانی
جا به جا کردن وسیله های منزل، مرتب نمودن وسایل خانه، چرند، جرف بیهوده، چیزی بی ارزش
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که به بهانه ای قصد امتناع از کاری را داشته باشد و با دلایل
فرهنگ گویش مازندرانی
کار بیهوده، کسی که کار بیهوده انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلارستاق چالس، از رودهای بابلسر
فرهنگ گویش مازندرانی