جدول جو
جدول جو

معنی هچل افتادن

هچل افتادن
در (تو، به) هچل افتادن کنایه از دچار مخمصه و گرفتاری شدن
تصویری از هچل افتادن
تصویر هچل افتادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هچل افتادن

هاله افتادن

هاله افتادن
ایجادشدن هاله دورماه یا چیزی دیگر: (ساغر می چون بکف می گیرد آن ماه تمام هاله می افتد بدور عارضش از خط جام) (معصوم تبریزی)
هاله افتادن
فرهنگ لغت هوشیار

بچه افتادن

بچه افتادن
ساقط شدن بچه. ناقص کردن بچه. بچه قبل از موعد بدنیا آمدن. سقط. (یادداشت مؤلف). سقط جنین.
لغت نامه دهخدا

چال افتادن

چال افتادن
گودافتادن. گود شدن، گود شدن چشم ها، در تداول عوام گویند: چشمهاش یک بند انگشت چال افتاده
لغت نامه دهخدا

خلل افتادن

خلل افتادن
خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی).
خلل گرچه می افتدش در دماغ
ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ.
ملاطغرا (از آنندراج).
صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر
زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نقل افتادن

نقل افتادن
منتقل شدن: می گویند که در هندوستان چنین کتابی است، می خواهیم که بدین دیار نقل افتد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

هاله افتادن

هاله افتادن
بوجود آمدن هاله بدور چیزی:
ساغر می چون به کف میگیرد آن ماه تمام
هاله می افتد به دور عارضش از خط جام.
معصوم تبریزی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا