جدول جو
جدول جو

معنی هوول - جستجوی لغت در جدول جو

هوول(هَُ)
جمع واژۀ هول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوال
تصویر هوال
(پسرانه)
خبر، رفیق (نگارش کردی: ههوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هرول
تصویر هرول
دانه ای شبیه ماش، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موول
تصویر موول
قابل تاویل، تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوول
تصویر اوول
تخمک، یاختۀ جنسی تولیدمثل ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوول
تصویر نوول
داستان کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
گرد پراکنده روشنی آفتاب که در خانه نمایان گردد. معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن فراخ فرج، زن تباهکار. (منتهی الارب). المراءه البغی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ وُ)
دانه ای است مانند ماش و او را ملک خوانند. (برهان). در فرهنگ های دیگر و از جمله فرهنگ رشیدی ’هروی’ با یاء به این معنی آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هروی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان ساوه که 238 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، انار، انجیر و پنبه و کاردستی مردم بافتن گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَلْ وَ)
رجل هولول، مرد سبک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هوس:
در قدح کن ز حلق بط خونی
همچو روی تذرو و چشم خروس
رزم بر بزم اختیار مکن
هست ما را به خود هزار هووس.
ابن یمین (از یادداشت مؤلف).
و رجوع به هوس شود
لغت نامه دهخدا
(هو وِ)
هربرت کلارک. (1874-1964 میلادی). نام رئیس جمهور اتازونی از سال 1929 تا 1933 م
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هجل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان. کنار رود کرخه قرار دارد و دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
دشت دوراطراف بی نشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین ناهموار، شتر تیزرو. (منتهی الارب) ، ناقۀ شتاب زده، شب دراز، مرد آهسته و گران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن فراخ فرج. (منتهی الارب) ، زن تباهکار، بقیۀ خواب و پینکی، لنگر کشتی، مرد دراز گول شتاب زده، نوعی رفتار با فروهشتگی و استرخاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند، دارای 140 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مول. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤول شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
کوهی است در حجاز که در یک نقطه با اخشبان تلاقی نماید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن گم کرده فرزند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). المراءه الثکول. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). ثاکله، زن بی فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زنی که فرزندی برایش باقی نماند. (معجم متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
روان: دموع هجول، اشک روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هتلت السماء هتلاً و هتولا. رجوع به هتل و هتلان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پادشاهی است از پادشاهان عرب و آن را هبوله یا ابن هبولهنیز گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نام پادشاهی مر تازیان را و آن را ابن الهبوله و ابن هبوله نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به هبوله (ابن...) شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَلْ لُءْ)
زالت الشمس زوالاً و زوولاً (بدون همزه) و زیالاً و زولاناً، مایل گردیدن آفتاب از میانۀ آسمان. (از منتهی الارب). رجوع به زوال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَعْ عُ)
رجوع به حؤول شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
داستان کوتاه. داستانی که نویسنده چند تن را در تلاش و کوشش یا مسألۀ بغرنجی نشان میدهد و از آن نتیجه ای مشخص میگیرد. نوول نویسی بخشی از ادبیات محسوب میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوذل
تصویر هوذل
بچه میمون
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به هراول واحدی ازقواعی نظامی که درمقدم قشون حرکت کند برای هدایت وحفاظت آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتول
تصویر هتول
باران دمریز باران پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجول
تصویر هجول
فراخ چوز، تباهکار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوول
تصویر نوول
خبر تازه، حکایت
فرهنگ لغت هوشیار
چم یافته گزاریده و بنگرید به تاویل چم یابنده گزارنده و بنگرید به تاویل تاویل شده، قابل تاویل: چنان بخار میرسد که شاید کلام موول باشد و در تقریر امارت قیامت الغازی باشد و وجه تاویل آنکه مراد از امه در حدیث بطن زمین باشد، (اصول) لفظی که بر معنی مرجوح خود حمل شود بقراین عقلی یا نقلی مانند: یدالله فوق ایدیهم. که در قدرت بکار رود. تاویل کننده شرح دهنده: اما بعد چنین گوید مفسر این کتاب و موول (ماول) این خطاب. . ، جمع موولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوول
تصویر حوول
گذشتن یکسال بر چیزی، حایل شدن میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوول
تصویر اوول
فرانسوی تخمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوول
تصویر نوول
((وِ))
داستان بلند، قصه
فرهنگ فارسی معین