دهی است از دهستان ززوماهروی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی جنوب شوسۀ ازنا به درود. با 211 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات، لبنیات، چغندر و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ززوماهروی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی جنوب شوسۀ ازنا به درود. با 211 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات، لبنیات، چغندر و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رنب، رنبه، برای مثال شد جای جای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار (سوزنی - ۴۱)
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، مویِ زِهار، رَمکان، رُم، روم، رُنب، رُنبِه، برای مِثال شد جای جای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار (سوزنی - ۴۱)
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
معین یکباره آن را بر گرفته از تول انگلیسی دانسته و بار دگر از خاولی ترکی که برابر با پارچه پرز دار است عمید حوله را نیاورده و هوله را پارسی دانسته هوله آبچین خشک (گویش تهرانی) پارچه پرزدار. دارای خاو دارای پرز. توضیح بعضی احتمال داده اند این کلمه از کلمه عربی حله گرفته شده لکن با مراجعه بمعانی حله و موارد استعمال آن در متون لغت و نظم و نثر نادرست بودن این احتمال معلوم میشود
معین یکباره آن را بر گرفته از تول انگلیسی دانسته و بار دگر از خاولی ترکی که برابر با پارچه پرز دار است عمید حوله را نیاورده و هوله را پارسی دانسته هوله آبچین خشک (گویش تهرانی) پارچه پرزدار. دارای خاو دارای پرز. توضیح بعضی احتمال داده اند این کلمه از کلمه عربی حله گرفته شده لکن با مراجعه بمعانی حله و موارد استعمال آن در متون لغت و نظم و نثر نادرست بودن این احتمال معلوم میشود
دوش کتف. توضیح این کلمه بصورت هوبر و هوبیه ضبط شده. لقب شاپور ذوالاکتاف را هویه سنبا نوشته اند. حمزه اصفهانی در سنی ملوک الارض آرد: شاپور ذوالاکتاف وسموه شاپورویه سنبا هویه اسم لکتف و سنباای نقاب. قیل له ذلک لانه لما غزا العرب کان ینقب اکتافهم فی، جمع بین کتفی الرجل منهم بحلقه ویسبیه فسمته الفرس بهذاالاسم وسمته العرب ذوالاکتاف. درمجلم التواریخ والقصص آمده: واورا (شاپور را) عرب ذوالاکتاف لقب کردند زیر اکتفهای عرب سوراخ کرد وحلقه آهنین درآن کشید بعد از آنکه بی اندازه قتل کرد پارسیان او را شاپور هویه سنباخواندندی. کریستنسن نویسد: (مصنفین عرب که نوشته های آنهااز منابع ساسانی اخذ شده بطور کلی لقب شاپور را بلفظ عربی ذوالاکتاف (صاحب شانه ها) ترجمه کرده اند. نلد که برین عقیده است که اصل این لفظ یک لقبی است بمعنی چهارشانه یعنی کسی که بارهای بسیار دولت را میکشد. مع ذلک حمزه اصفهانی ومصنفین دیگر که پیرو او هستند لفظ فارسی این لغت را هوبه سنبا نوشته اند که بمعنی سوراخ کننده شانه ها است نلد که گمان میکند که این لفظ مجعول است و از روی کلمه عربی ذوالاکتاف ساخته شده است. امااینکه بجای کلمه کتف لفظ عتیق فارسی یعنی هوبه را که بمعنی شانه بود آورده اندبنظرمن قول حمزه صحیح است و هو به عینا نقل از کلمه پهلوی شده و معنایی هم که از آن کرده اند مطابق روایات قدیمه است و آنگهی در تاریخ ساسانیان این تنها نوبتی نیست که صحبت ازین مجازات شده باشد، خسرو دوم که نسبت بمنجمان خشمگین گردید آنها را تهدید نمود که استخوان شانه آنها را بیرون خواهد کشید. کلمه سنبا صفت فاعلی (صفت مشبهه) ازسنبیدناست. بمعنی سوراخ کردن
دوش کتف. توضیح این کلمه بصورت هوبر و هوبیه ضبط شده. لقب شاپور ذوالاکتاف را هویه سنبا نوشته اند. حمزه اصفهانی در سنی ملوک الارض آرد: شاپور ذوالاکتاف وسموه شاپورویه سنبا هویه اسم لکتف و سنباای نقاب. قیل له ذلک لانه لما غزا العرب کان ینقب اکتافهم فی، جمع بین کتفی الرجل منهم بحلقه ویسبیه فسمته الفرس بهذاالاسم وسمته العرب ذوالاکتاف. درمجلم التواریخ والقصص آمده: واورا (شاپور را) عرب ذوالاکتاف لقب کردند زیر اکتفهای عرب سوراخ کرد وحلقه آهنین درآن کشید بعد از آنکه بی اندازه قتل کرد پارسیان او را شاپور هویه سنباخواندندی. کریستنسن نویسد: (مصنفین عرب که نوشته های آنهااز منابع ساسانی اخذ شده بطور کلی لقب شاپور را بلفظ عربی ذوالاکتاف (صاحب شانه ها) ترجمه کرده اند. نلد که برین عقیده است که اصل این لفظ یک لقبی است بمعنی چهارشانه یعنی کسی که بارهای بسیار دولت را میکشد. مع ذلک حمزه اصفهانی ومصنفین دیگر که پیرو او هستند لفظ فارسی این لغت را هوبه سنبا نوشته اند که بمعنی سوراخ کننده شانه ها است نلد که گمان میکند که این لفظ مجعول است و از روی کلمه عربی ذوالاکتاف ساخته شده است. امااینکه بجای کلمه کتف لفظ عتیق فارسی یعنی هوبه را که بمعنی شانه بود آورده اندبنظرمن قول حمزه صحیح است و هو به عینا نقل از کلمه پهلوی شده و معنایی هم که از آن کرده اند مطابق روایات قدیمه است و آنگهی در تاریخ ساسانیان این تنها نوبتی نیست که صحبت ازین مجازات شده باشد، خسرو دوم که نسبت بمنجمان خشمگین گردید آنها را تهدید نمود که استخوان شانه آنها را بیرون خواهد کشید. کلمه سنبا صفت فاعلی (صفت مشبهه) ازسنبیدناست. بمعنی سوراخ کردن
جمع قائم، نگهبانان پاسداران قومی خویشاوندی، زانیچی (ملی جمع قائم (قایم) نگهبانان مستحفظان: قریب پنجاه شصت هزار سوار شمشیر زن بر گستواندار که به ظاهر بلخ در حلقه قومه خاص مرتب بودند
جمع قائم، نگهبانان پاسداران قومی خویشاوندی، زانیچی (ملی جمع قائم (قایم) نگهبانان مستحفظان: قریب پنجاه شصت هزار سوار شمشیر زن بر گستواندار که به ظاهر بلخ در حلقه قومه خاص مرتب بودند