جدول جو
جدول جو

معنی هولس - جستجوی لغت در جدول جو

هولس
جان که به عربی روح گویند. حرکت این کلمه نامعلوم است. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هولک
تصویر هولک
آبلۀ دست و پا، تاول، بیماری آبله
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، زبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هولی
تصویر هولی
کره اسبی که هنوز زین بر پشت او نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هُو لَ)
شتابنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در هندی نام عیدی و جشنی است، (برهان) (آنندراج)، این جشن را در اوائل فصل بهار برپا می کنند، (فرهنگ عمید)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو)
کره اسبی که هنوز زین نکرده باشند و به هندی آهسته و هموار باشد. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ / لِ)
حوله. دستار. دستمال. از ترکی خاولی (از: خاو + لی). پارچۀ پرزدار دارای خاو، دارای پرز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
آبلۀ دست و پا، هلاکت. (آنندراج) ، مویز که انگور خشک باشد. (آنندراج) (فرهنگ اسدی) :
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک به باغ.
صیدلانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
، نقطه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). لک:
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گردکان بازی. (انجمن آرا). جوزبازی و گردکان بازی را گویند و بعضی گردون بازی را گفته اند و آن چرخی باشد که طفلان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده به گردش درآید. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ لِ)
مردم سبک اندام. (منتهی الارب). جمع واژۀ هالس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ)
درکوههای اطراف کرج ژونی پروس پلی کارپا به نام هورس موسوم است. ارس. (یادداشت مؤلف). رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 253 و ارس شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
اندیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نهانی که در دل پنهان دارند. (منتهی الارب). آنچه در دل مخفی دارند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََوْ وا)
گشن تیزشهوت. (منتهی الارب) ، شیر نیک درنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
خواهانی گشن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
استفن، کشیش فیزیولوژیست و شیمی دان وکاشف معروف انگلیسی در سال 1677 میلادی در بکسبورن کنت متولد شد، ابتدا در یک کالج مذهبی تحصیل کرد و سپس در دانشگاه کیمبریج به تحصیل پرداخت، وی مطالعات عمیقی در فیزیولوژی گیاهی و حیوانی کرد، بیشتر شهرت وی بواسطۀ سلسله مقالاتی است که انتشار داد، جلد اول آنها مربوط به سبزیهاست و جلد دوم راجع به خون، مهمترین اهمیت را در اثبات عقیدۀ گردش و دوران خون بعداز ویلیام هاروی که کاشف آن بود دارد، هالس در سال 1761 میلادی وفات یافت، (از دائره المعارف بریتانیکا)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لاغر. سبک اندام. واحدالهوالس. (از اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب). رجوع به هوالس شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَلْ لَ)
مرد استوارساق نیک تیزرو. (منتهی الارب). مانند عملس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هوس:
در قدح کن ز حلق بط خونی
همچو روی تذرو و چشم خروس
رزم بر بزم اختیار مکن
هست ما را به خود هزار هووس.
ابن یمین (از یادداشت مؤلف).
و رجوع به هوس شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کَلْ لَ)
درشت استوار. (منتهی الارب) ، شدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ /هََ طَلْ لَ)
دزد و راهزن، گرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هطل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ نَ)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 53 هزارگزی خاور شوسۀ خانه به نقده. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 15 تن سکنۀ کرد میباشد. آب آن از روخانه لاوین و محصولاتش غلات است. اهالی به زراعت مشغولند. راه آن مالرو است. به این ده ایلاس نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِلِ)
کسی. (منتهی الارب). احدی. (اقرب الموارد). کسی که انس گرفته شود به او. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) : مابها هبلس، نیست در آن خانه کسی، احدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). هبلیس
لغت نامه دهخدا
طارنطائی. یکی از اطبایی که در فترت میان بقراط و جالینوس بوده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام حکیمی بوده یونانی. (برهان). او راست کتاب الکناش در طب، و آن را حنین نقل کرده است در هفت مقاله. و کتابی دیگر دارد در بیماریه-ای زنان. (از ابن الندیم). پولس. رجوع به پولس ش-ود
لغت نامه دهخدا
آقای همائی در ذیل کلمه ثولس در کتاب التفهیم آرند: ضبط این کلمه در نسخ فارسی و عربی این کتاب و همچنین المجسطی و دیگر کتب قدیم به اختلاف ثولی، ثولس، تولی، تولس بنظر رسیده و هر کدام از آنها به وجهی صحیح و مقصود از همه یکی است، یعنی شوله که به عقیدۀ قدما جزیره ای در شمال اروپا و به تعبیر خودشان اربی بوده است. (التفهیم ص 191)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
اولاس. چهار گونه از این درخت در جنگلهای ایران دیده شده که نام دو گونۀ آن یکی ممرز و دیگری لوراست. (یادداشت مؤلف). و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زندانی است در جهنم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یکی از حواریون. (ناظم الاطباء). یکی از حواریون عیسی. و یکی از بارزترین شخصیت های مسیحیت. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به پولس در همین لغت نامه وعیون الانباء ص 72 و 73 و دائره المعارف فارسی شود
نام طبیبی است که ابن البیطار، از او در کتاب خود نام برده است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به تاریخ الحکما ص 95 شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
پولس السلیح. (ابن الندیم). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: در لغت بمعنی کوچک میباشد و او را در زبان عبرانی شاول میگفتند و او حواری ممتاز قبایل بود. بعضی بر آنند که سبب تسمیه و تبدیل شاول به پولس که اسم رومانی است مطابق رسم یهودیانی بود که در دول خارجه میبودند و یا اینکه بواسطۀ احترام سرجیوس پولس که دوست او و یکی از جدیدالایمانان سلف بود این اسم را بر خود قبول نمود، امکان دارد که در طفولیت هم بهمین دو اسم خطاب شده معروف به وده است. و او در شهر طرسوس قلیقیه متولد گشته است و امتیاز رعیتی روم را ارثاً از پدر یافته. والدینش از سبط بن یامین بودند که او را بر حسب رسوم و قواعد یهود تربیت نمودند. تحصیلات خود را در اورشلیم فراگرفته صنعت خیمه دوزی را نیز یاد گرفت. در راه دمشق اعجازاً هدایت یافته تابع مسیح شده مسیح برای او عمده مقصد گردید دل و جان و اندیشه و قوت و قدرت خود را تماماً به مسیح سپرده من بعد چه در حیات و چه در ممات غلام عیسی مسیح شد. (قاموس کتاب مقدس). شهادت وی بسال 67 میلادی در روم صورت گرفت. ذکران وی 29 ژوئن است
لغت نامه دهخدا
درختی از تیره غان ها که دو گونه از آن بنامهای ممرز و لور در جنگلهای شمالی ایران موجود است الس اولاس فق فق شرم چیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هولک
تصویر هولک
آبله دست وپا، هلاکت گردکان بازی کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
معین یکباره آن را بر گرفته از تول انگلیسی دانسته و بار دگر از خاولی ترکی که برابر با پارچه پرز دار است عمید حوله را نیاورده و هوله را پارسی دانسته هوله آبچین خشک (گویش تهرانی) پارچه پرزدار. دارای خاو دارای پرز. توضیح بعضی احتمال داده اند این کلمه از کلمه عربی حله گرفته شده لکن با مراجعه بمعانی حله و موارد استعمال آن در متون لغت و نظم و نثر نادرست بودن این احتمال معلوم میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هطلس
تصویر هطلس
گرگ، راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هولی
تصویر هولی
((هَ))
کره اسبی که هنوز زین بر پشت آن نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
نوعی غذا آرد گندم را با روغن برشته کرده و داخل آن آب اضافه
فرهنگ گویش مازندرانی