دستور و موبد و هیربد را گویند و اینان در آئین پارسیان به محافظت شوارع شریعت و حراست حدود دانش و حکمت می پردازند. (از آنندراج). در انجمن آرا هورستان ضبط شده است
دستور و موبد و هیربد را گویند و اینان در آئین پارسیان به محافظت شوارع شریعت و حراست حدود دانش و حکمت می پردازند. (از آنندراج). در انجمن آرا هورستان ضبط شده است
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد وادی خاموشان، غَریبِستان، مَقبَره، گورسان، کَرباس مَحَلِّه، گوردان، مَروَزَنه، مَرزَغَن، سُتودان
فرقۀ سلاطین و گروه حکام و ارباب اسلحه و سپاه پیشه را گویند و به پهلوی رتیشتار و جمع آن رتیشتاران، و نورستاران جمع نورستار که سلاطین و امیران و پهلوانان باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). سپاه. سپاهی با نظام و ترتیب. (ناظم الاطباء) (مصحف رتیشتار؟) ، دارالاعیان که مجلس سنا باشد (؟). (ناظم الاطباء)
فرقۀ سلاطین و گروه حکام و ارباب اسلحه و سپاه پیشه را گویند و به پهلوی رتیشتار و جمع آن رتیشتاران، و نورستاران جمع نورستار که سلاطین و امیران و پهلوانان باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). سپاه. سپاهی با نظام و ترتیب. (ناظم الاطباء) (مصحف رتیشتار؟) ، دارالاعیان که مجلس سنا باشد (؟). (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان خلخال. واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری سنجبد با 104 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کیوی بخش سنجبد شهرستان خلخال. واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری سنجبد با 104 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
آنکه گویی هنر را چون مرکبی رام کرده و بر آن سوار است. هنرمند: هنرسواری دلیر که روی میدان از او چو کاغذ از کلک او ز نعل گیرد نشان. مسعودسعد. مرد هنرسوار که یک باره از هنر اندر جهان نماند که او زیر ران نداشت. مسعودسعد
آنکه گویی هنر را چون مرکبی رام کرده و بر آن سوار است. هنرمند: هنرسواری دلیر که روی میدان از او چو کاغذ از کلک او ز نعل گیرد نشان. مسعودسعد. مرد هنرسوار که یک باره از هنر اندر جهان نماند که او زیر ران نداشت. مسعودسعد
قبرستان. (آنندراج). مرزغن. مرغزن. (برهان). بلد. جبّان. جبّانه. (منتهی الارب). مقبره (م ب ر / م ب ر / م ب ر) . (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). مقبره. (منتهی الارب) : هر آنکو زاغ باشد رهنمایش به گورستان بود پیوسته جایش. (ویس و رامین). گفت این مشتی اوباشند... از هر جایی فرازآمده به یک ساعت از ایشان گورستانی توان کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 42). بدیدم اینها به پای خویش به گورستان آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چه دوم بیهده سوی بستان خود همی یابمش به گورستان. سنایی. چو آهو سبزه ای بر کوه دیده ز شورستان به گورستان رمیده. نظامی. رجوع به گور شود. - امثال: نه نه نه نه پستان، پستان برود گورستان. رجوع به امثال و حکم ج 4 ص 1857 شود. این مرده و این گورستان. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 337)
قبرستان. (آنندراج). مرزغن. مرغزن. (برهان). بَلَد. جَبّان. جَبّانه. (منتهی الارب). مقبره (م َ ب َ رَ / م ُ ب َ رَ / م َ ب ِ رَ) . (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). مَقْبَره. (منتهی الارب) : هر آنکو زاغ باشد رهنمایش به گورستان بود پیوسته جایش. (ویس و رامین). گفت این مشتی اوباشند... از هر جایی فرازآمده به یک ساعت از ایشان گورستانی توان کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 42). بدیدم اینها به پای خویش به گورستان آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چه دَوَم بیهده سوی بستان خود همی یابمش به گورستان. سنایی. چو آهو سبزه ای بر کوه دیده ز شورستان به گورستان رمیده. نظامی. رجوع به گور شود. - امثال: نه نه نه نه پستان، پستان برود گورستان. رجوع به امثال و حکم ج 4 ص 1857 شود. این مرده و این گورستان. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 337)
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 358 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 358 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از ناحیۀ مرغزار ’اورد’ به حدود فارس: و دیه گوز (کور) و آباده و شورستان و بسیار دیه های دیگر از این ناحیت است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند است و 398 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از ناحیۀ مرغزار ’اورد’ به حدود فارس: و دیه گوز (کور) و آباده و شورستان و بسیار دیه های دیگر از این ناحیت است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند است و 398 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شوره زار. (آنندراج). خلاب و زمین باطلاق. (ناظم الاطباء). شوره زار. شورسان. نمکزار. (یادداشت مؤلف). سبخه. (مهذب الاسماء). ملاحه. مملحه. نوفله. (منتهی الارب) : و آن... امروز پدید است شورستانی است میان دمشق و رمله. (ترجمه طبری بلعمی، قصۀ ایوب). ای به حری و به آزادگی از خلق پدید چو گلستان شکفته ز سیه شورستان. فرخی. بهار پربر گشته ست پای خوشه زمین بهشت خرم گشته ست خشک شورستان. فرخی. و اندر شورستان تخم مکار. (منتخب قابوسنامه ص 30). تخم دادی مرا که کشت کنم نفکنم تخم تو به شورستان. ناصرخسرو. به پیش جاهلان مفکن گزافه پند نیکو را که دهقان تخم هرگز نفکند در ریگ و شورستان. ناصرخسرو. چو شورستان نباشد بوستانی چو کاشانه نباشدرهگذاری. ناصرخسرو. چنانکه تابش خورشید و ابر و بارانها گهی به شورستانیم و گه به بستانیم. مسعودسعد. هرکه خدمت و نصیحت کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. (کلیله و دمنه). گر آید خسرو از بت خانه چین زشورستان نیابد شهد شیرین. نظامی. چو آهو سبزه ای بر کوه دیده ز شورستان به گورستان رمیده. نظامی. و از شورستان خاکی به بوستان پاکی خرامید. (جهانگشای جوینی). پند به نادان باران است در شورستان. (نفایس الفنون). گوئیاخارستانی و شورستانی است. (انیس الطالبین ص 141). سبب آنکه بیابانها و شورستانها میان قم و ری واقعاند. (تاریخ قم ص 58). به روزگار ایشان خار تشبیه و خسک جبر از شورستان بدعت سر برنیاورده بود. (نقض الفضائح ص 304).
شوره زار. (آنندراج). خلاب و زمین باطلاق. (ناظم الاطباء). شوره زار. شورسان. نمکزار. (یادداشت مؤلف). سبخه. (مهذب الاسماء). ملاحه. مملحه. نوفله. (منتهی الارب) : و آن... امروز پدید است شورستانی است میان دمشق و رمله. (ترجمه طبری بلعمی، قصۀ ایوب). ای به حری و به آزادگی از خلق پدید چو گلستان شکفته ز سیه شورستان. فرخی. بهار پربر گشته ست پای خوشه زمین بهشت خرم گشته ست خشک شورستان. فرخی. و اندر شورستان تخم مکار. (منتخب قابوسنامه ص 30). تخم دادی مرا که کشت کنم نفکنم تخم تو به شورستان. ناصرخسرو. به پیش جاهلان مفکن گزافه پند نیکو را که دهقان تخم هرگز نفکند در ریگ و شورستان. ناصرخسرو. چو شورستان نباشد بوستانی چو کاشانه نباشدرهگذاری. ناصرخسرو. چنانکه تابش خورشید و ابر و بارانها گهی به شورْسِتانیم و گه به بستانیم. مسعودسعد. هرکه خدمت و نصیحت کسی را کند که قدر آن نداند همچنان آن کس است که به امید زرع در شورستان تخم پراکند. (کلیله و دمنه). گر آید خسرو از بت خانه چین زشورستان نیابد شهد شیرین. نظامی. چو آهو سبزه ای بر کوه دیده ز شورستان به گورستان رمیده. نظامی. و از شورستان خاکی به بوستان پاکی خرامید. (جهانگشای جوینی). پند به نادان باران است در شورستان. (نفایس الفنون). گوئیاخارستانی و شورستانی است. (انیس الطالبین ص 141). سبب آنکه بیابانها و شورستانها میان قم و ری واقعاند. (تاریخ قم ص 58). به روزگار ایشان خار تشبیه و خسک جبر از شورستان بدعت سر برنیاورده بود. (نقض الفضائح ص 304).
شهرکی است آبادان و بانعمت از شیراز. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 134). از تقسیمات حکومتی لارستان فارس است. طول آن 66 و عرض 6 کیلومتر و در مشرق لار واقع است. قرای متعدد دارد که همه مخروبه هستند و فقطچهار قریۀ آن آباد است که عبارتند از: جیحون، دالان، فاریاب و کشی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 243)
شهرکی است آبادان و بانعمت از شیراز. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 134). از تقسیمات حکومتی لارستان فارس است. طول آن 66 و عرض 6 کیلومتر و در مشرق لار واقع است. قرای متعدد دارد که همه مخروبه هستند و فقطچهار قریۀ آن آباد است که عبارتند از: جیحون، دالان، فاریاب و کشی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 243)
انبار. مخزن مأکولات. جایی که در آنجا ترتیب غذاها را می دهند. (ناظم الاطباء). گنجه برای نهادن اطعمه. (یادداشت بخط مؤلف) ، شربت خانه. (ناظم الاطباء) ، جایی که برای خوردن بدانجا گرد آیند. (یادداشت بخط مؤلف)
انبار. مخزن مأکولات. جایی که در آنجا ترتیب غذاها را می دهند. (ناظم الاطباء). گنجه برای نهادن اطعمه. (یادداشت بخط مؤلف) ، شربت خانه. (ناظم الاطباء) ، جایی که برای خوردن بدانجا گرد آیند. (یادداشت بخط مؤلف)
غور. نام ولایتی معروف نزدیک قندهار، در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است. رجوع به غور و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی تألیف لسترنج ص 443 شود
غور. نام ولایتی معروف نزدیک قندهار، در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است. رجوع به غور و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی تألیف لسترنج ص 443 شود
اگر در گورستان می رفت، دلیل که درویش شود. جابر مغربی دیدن گورستان در خواب، دلیل صحبت است با جاهلان که دین و دنیای ایشان به فساد بود. محمد بن سیرین دیدن گورستان بر سه وجه است. اول: غم. دوم: زندان. سوم: محنت. اگر دید گورستان را زیارت می کرد، دلیل که اهل زندان را دلداری کند.
اگر در گورستان می رفت، دلیل که درویش شود. جابر مغربی دیدن گورستان در خواب، دلیل صحبت است با جاهلان که دین و دنیای ایشان به فساد بود. محمد بن سیرین دیدن گورستان بر سه وجه است. اول: غم. دوم: زندان. سوم: محنت. اگر دید گورستان را زیارت می کرد، دلیل که اهل زندان را دلداری کند.