جدول جو
جدول جو

معنی هوذه - جستجوی لغت در جدول جو

هوذه
(هََ ذَ)
سنگخواره. اسفهرود. قطا. سنگخوار. (منتهی الارب). کبوتر. (مهذب الاسماء) ، معرفهً جانوری است. ج، هوذ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هوذه
(هََ ذَ)
ابن خلیفه ابوالاشهب. تابعی است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از صحابه دانش فرا گرفته ولی خود پیامبر اسلام را ندیده است. این طبقه، در شکل گیری مکتب های فقهی، کلامی و تفسیری نقش بنیادین داشتند و با تلاش بی وقفه در انتقال دانش، خدمات عظیمی به تمدن اسلامی ارائه کردند. تابعین در بسیاری از منابع دینی ستایش شده اند.
لغت نامه دهخدا
هوذه
سنگخواره ماده
تصویری از هوذه
تصویر هوذه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوده
تصویر هوده
(دخترانه)
راست، درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوژه
تصویر هوژه
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوبه
تصویر هوبه
شانه، دوش، کتف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوده
تصویر هوده
سود و فایده، راست و درست، حق
فرهنگ فارسی عمید
(هََ شَ)
فتنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برانگیختگی، اضطراب و اختلاط. ج، هوشات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هوشات اللیل، یعنی حوادث و مکروه آن. (اقرب الموارد). حدیث: ایاکم و هوشات اللیل و هوشات الاسواق. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ وی یَ)
چاه دورتک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، هوایا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
رجوع به لوزه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
هوبه. (برهان). دوش و کتف. (آنندراج) (برهان) ، پشتی و حمایت. (آنندراج) (برهان). هوبه. (برهان). رجوع به هوبه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ وی یَ)
هویت. عبارت است از تشخص و همین معنی میان حکیمان و متکلمان مشهور است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، هویه گاه بر وجود خارجی اطلاق میگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، هویه گاه بر ماهیت با تشخص اطلاق میگردد که عبارت است از حقیقت جزئیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) هویه مرتبۀذات بحت را گویند و مرتبۀ احدیت و لاهوت اشارت است از آن. در انسان کامل گوید: هویت حق تعالی عین او است که ممکن نیست ظهور آن. هویت از لفظ هو گرفته شده که اشارۀ به غایب است و آن درباره خدای تعالی اشاره است به کنه ذات او به اعتبار اسماء و صفات او با اشعار به غیبوبت آن. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
ان الهویه عین ذات الواحد
و من المحال ظهورها فی شاهد
فکأنها نعت و قد وقعت علی
شان البطون و ما له من جاحد.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
و رجوع به تعریفات سیدجرجانی و هویت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ)
مؤنث هوی. زن صاحب هوی یعنی دوست دارنده. (از اقرب الموارد). رجوع به هوی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
آرمیده، آهسته کار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجل ٌ هوههٌ، مرد بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد ترسو و جبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ ثُ)
آمدورفت. آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از لسان العرب). در اقرب الموارد به این معنی روذ آمده است. رجوع به روذ شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ نُ)
دهی است از دهستان ززوماهروی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی جنوب شوسۀ ازنا به درود. با 211 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات، لبنیات، چغندر و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
دشت و بیابان. (منتهی الارب) (آنندراج). فلات. هوماه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ / لِ)
حوله. دستار. دستمال. از ترکی خاولی (از: خاو + لی). پارچۀ پرزدار دارای خاو، دارای پرز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گود. مغاک. (آنندراج) (منتهی الارب). حفره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
اوقه. گروه. (منتهی الارب) ، گودالی که در آن آب گرد آید و گل بسیار باشد. ج، هوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
افسون و تعویذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقیه و تعویذی که انسان برای جلوگیری از ترس یا جنون یا نظر زدن، مینویسد و بر خود می آویزد. (از اقرب الموارد). ج، عوذ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوشه
تصویر هوشه
گروه در آمیخته، آشوب پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
معین یکباره آن را بر گرفته از تول انگلیسی دانسته و بار دگر از خاولی ترکی که برابر با پارچه پرز دار است عمید حوله را نیاورده و هوله را پارسی دانسته هوله آبچین خشک (گویش تهرانی) پارچه پرزدار. دارای خاو دارای پرز. توضیح بعضی احتمال داده اند این کلمه از کلمه عربی حله گرفته شده لکن با مراجعه بمعانی حله و موارد استعمال آن در متون لغت و نظم و نثر نادرست بودن این احتمال معلوم میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویه
تصویر هویه
هویت در فارسی کتامی اویش، هستی
فرهنگ لغت هوشیار
دوش کتف. توضیح این کلمه بصورت هوبر و هوبیه ضبط شده. لقب شاپور ذوالاکتاف را هویه سنبا نوشته اند. حمزه اصفهانی در سنی ملوک الارض آرد: شاپور ذوالاکتاف وسموه شاپورویه سنبا هویه اسم لکتف و سنباای نقاب. قیل له ذلک لانه لما غزا العرب کان ینقب اکتافهم فی، جمع بین کتفی الرجل منهم بحلقه ویسبیه فسمته الفرس بهذاالاسم وسمته العرب ذوالاکتاف. درمجلم التواریخ والقصص آمده: واورا (شاپور را) عرب ذوالاکتاف لقب کردند زیر اکتفهای عرب سوراخ کرد وحلقه آهنین درآن کشید بعد از آنکه بی اندازه قتل کرد پارسیان او را شاپور هویه سنباخواندندی. کریستنسن نویسد: (مصنفین عرب که نوشته های آنهااز منابع ساسانی اخذ شده بطور کلی لقب شاپور را بلفظ عربی ذوالاکتاف (صاحب شانه ها) ترجمه کرده اند. نلد که برین عقیده است که اصل این لفظ یک لقبی است بمعنی چهارشانه یعنی کسی که بارهای بسیار دولت را میکشد. مع ذلک حمزه اصفهانی ومصنفین دیگر که پیرو او هستند لفظ فارسی این لغت را هوبه سنبا نوشته اند که بمعنی سوراخ کننده شانه ها است نلد که گمان میکند که این لفظ مجعول است و از روی کلمه عربی ذوالاکتاف ساخته شده است. امااینکه بجای کلمه کتف لفظ عتیق فارسی یعنی هوبه را که بمعنی شانه بود آورده اندبنظرمن قول حمزه صحیح است و هو به عینا نقل از کلمه پهلوی شده و معنایی هم که از آن کرده اند مطابق روایات قدیمه است و آنگهی در تاریخ ساسانیان این تنها نوبتی نیست که صحبت ازین مجازات شده باشد، خسرو دوم که نسبت بمنجمان خشمگین گردید آنها را تهدید نمود که استخوان شانه آنها را بیرون خواهد کشید. کلمه سنبا صفت فاعلی (صفت مشبهه) ازسنبیدناست. بمعنی سوراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوده
تصویر هوده
کوهان هودج. حق راستی مقابل بیهوده، سود فایده مقابل بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوذا
تصویر هوذا
او این است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوذل
تصویر هوذل
بچه میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوژه
تصویر هوژه
جل را گویند که چکاوک نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز شیرین و چرب (خواه لقمه و خواه سخنان خوب و دلکش)، فروتنی چاپلوسی تملق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوذه
تصویر عوذه
چشم پنام افسون نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوده
تصویر هوده
((د))
درست، حق، سود، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوبه
تصویر هوبه
((بِ))
شانه، دوش، کتف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوده
تصویر هوده
نتیجه، سرانجام، فایده، منفعت
فرهنگ واژه فارسی سره