جدول جو
جدول جو

معنی هوجی - جستجوی لغت در جدول جو

هوجی
انتخاب کردن، سوا شده، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوری
تصویر هوری
(دخترانه)
نور خورشید (نگارش کردی: هری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هولی
تصویر هولی
کره اسبی که هنوز زین بر پشت او نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوچی
تصویر هوچی
کسی که جار و جنجال راه بیندازد و مردم را هو بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هویج
تصویر هویج
ریشه ای مخروطی شکل خوراکی با اندوختۀ غذایی به رنگ زرد یا سرخ، زردک، گزر، گیاه این ریشه که دارای ساقه های باریک، برگ های بریده و گل های سفید و چتری می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
دارای محتوای هجو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مُ)
منسوب به موج. آنکه یا آنچه به موج نسبت دارد، (اصطلاح نقاشی) رنگ خانه خانه یا مثل موج. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) قسمی از نبض. (یادداشت مؤلف). نبض موجی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، وهمی و خیالی. (ناظم الاطباء) ، قسمی جاجیم در اصطلاح فرش بافی. (یادداشت مؤلف). موج. رجوع به موج شود
لغت نامه دهخدا
امرای تجیبی و هودی در سرقسطۀ اسپانیا از410 تا 536 هجری قمری سلطنت کردند و به دست عیسویان برافتادند، (ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 22)
لغت نامه دهخدا
در هندی نام عیدی و جشنی است، (برهان) (آنندراج)، این جشن را در اوائل فصل بهار برپا می کنند، (فرهنگ عمید)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو)
کره اسبی که هنوز زین نکرده باشند و به هندی آهسته و هموار باشد. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه شهرستان خرم آباد. دارای 130 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ذی ی)
منسوب است به هوذ که بطنی است از عذره. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
مرکز دهستان سرمشک از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، دارای 140 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو)
آنکه عوام را اغوا کند در ظاهر برای منافع آنان و در باطن برای سود خود. (یادداشت مؤلف).
- هوچی بازی، سر و صدای بیهوده به راه انداختن برای سود خود.
- هوچی گری، هوچی بازی.
رجوع به هو شود
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
دشت دوراطراف بی نشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین ناهموار، شتر تیزرو. (منتهی الارب) ، ناقۀ شتاب زده، شب دراز، مرد آهسته و گران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن فراخ فرج. (منتهی الارب) ، زن تباهکار، بقیۀ خواب و پینکی، لنگر کشتی، مرد دراز گول شتاب زده، نوعی رفتار با فروهشتگی و استرخاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ وِ)
دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبد قابوس. در 27 هزارگزی شمال خاوری پهلوی دژ، دارای 1000 سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ جا)
هیجا. هیجاء. جنگ. (منتهی الارب). رجوع به هیجا شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ رَ)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 302 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، برنج، پنبه، انگور و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ جا)
ناقۀ موجی، ناقۀ تیزرو که منکشف و فراخ گردد لنگ آن به سبب اختلاف دست و پای او. (منتهی الارب، مادۀ م وج). ماده شتر تیزرو که به سبب مختلف گذاشتن دست و پای لنگ وی گشاد و فراخ گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ جی ی)
منسوب به هلجه که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَوْ وَ)
منسوب است به توّج، که جائی است در مرز فارس. (سمعانی). رجوع به توّج شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان سبزوار که دارای 29 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو)
زوجیّه. منسوب به ازدواج و نکاح. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 611 شود
منسوب به زوج و منکوح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوده سم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: انه لیتوجی فی مشیته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محلی در بین راه آمل به ساری که کیاویشتاسب هنگام محاصرۀ آن در سال 763 هجری قمری کشته شد، رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 131، 132، 142 و 157 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان طارم سفلی است که در بخش سیروان شهرستان زنجان واقع است و 392 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آوجی
تصویر آوجی
منسوب به آوه از مردم آوه (آوج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویج
تصویر هویج
گزر زردک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه عوام را اغوا کند در ظاهر برای منافع آنان و در باطن برای سود خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوی
تصویر هجوی
هجوی در فارسی جر شفتی نکوهشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجی
تصویر هاجی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوچی
تصویر هوچی
((هُ))
حرّاف، کسی که با پرحرفی و جار و جنجال حقی را باطل می گرداند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هولی
تصویر هولی
((هَ))
کره اسبی که هنوز زین بر پشت آن نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هویج
تصویر هویج
((هَ))
گیاه علفی دوساله از تیره چتریان، با ریشه راست، ساقه بی کرک یا پوشیده از تار. برگ های متناوب و گل های کوچک سفید و مجتمع به صورت چتر. ریشه این گیاه نارنجی یا زرد است و مصرف غذایی و دارویی بالا دارد، گزر، زردک
فرهنگ فارسی معین
سربازانه، نظامی
دیکشنری اردو به فارسی