جدول جو
جدول جو

معنی هوجل - جستجوی لغت در جدول جو

هوجل
(هََ جَ)
دشت دوراطراف بی نشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین ناهموار، شتر تیزرو. (منتهی الارب) ، ناقۀ شتاب زده، شب دراز، مرد آهسته و گران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن فراخ فرج. (منتهی الارب) ، زن تباهکار، بقیۀ خواب و پینکی، لنگر کشتی، مرد دراز گول شتاب زده، نوعی رفتار با فروهشتگی و استرخاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوال
تصویر هوال
(پسرانه)
خبر، رفیق (نگارش کردی: ههوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجل
تصویر وجل
خوف، ترس، بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هول
تصویر هول
خوف، هراس، ترس، بیم
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ جُ)
مرد گشاده کام. (منتهی الارب). البعید الخطو. ج، هراجل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ یَ)
چیره شدن بر کسی در ترس. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
مرد ترسناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خائف. (اقرب الموارد). کسی که از وهم ترسان باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). ترسنده
لغت نامه دهخدا
(هَُ جُ)
گران سنگ. (منتهی الارب). ج، هناجل. (اقرب الموارد) ، مرد گران که صحبتش را ناخوش دارند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مرد خسبنده. (از اقرب الموارد). مرد خوابنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد بسیارسفر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
وجل. بترسیدن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ جُ)
موجلک. در اصطلاح گناباد خراسان کشمش سیاه که در آفتاب خشک شود. (یادداشت پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جای ترس، مغاکی که آب درآن ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خفتن. (منتهی الارب). به خوابی سبک رفتن. (از اقرب الموارد) ، در زمین پست هموار رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هول شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان. کنار رود کرخه قرار دارد و دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن فراخ فرج، زن تباهکار. (منتهی الارب). المراءه البغی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
رجل اوجل، مرد ترسناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
کوهی است در حجاز که در یک نقطه با اخشبان تلاقی نماید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جُ)
تنگ: طریق هجل، راه تنگ. (منتهی الارب). الطریق غیرالملحوب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هجل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
روان: دموع هجول، اشک روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنجل
تصویر هنجل
سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوذل
تصویر هوذل
بچه میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجل
تصویر وجل
ترس ترسو ترس بیم خوف جغع: اوجال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هول
تصویر هول
ترس از کاری که راه آن دریافته نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجل
تصویر هاجل
خوابیده خفته، جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
آبگیر مغاک آبگیر، بیمگاه ترسگاه گودالی که در آن آب ایستد، جای ترس و بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجل
تصویر اوجل
ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجول
تصویر هجول
فراخ چوز، تباهکار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجل
تصویر موجل
((مَ ج))
گودالی که در آن آب ایستد، جای ترس و بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجل
تصویر وجل
((وَ جَ))
ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هول
تصویر هول
((هُ))
دست پاچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هول
تصویر هول
هراس، ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هول
تصویر هول
هراس
فرهنگ واژه فارسی سره
انتخاب کردن، سوا شده، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی