جدول جو
جدول جو

معنی هوبر - جستجوی لغت در جدول جو

هوبر
(پسرانه)
دربردارنده نیکی، نام میرآخور داریوش پادشاه هخامنشی
تصویری از هوبر
تصویر هوبر
فرهنگ نامهای ایرانی
هوبر
(هََ بَ)
یوز، بچه یوز. (منتهی الارب) ، سوسن و سوسن سرخ، کپی بسیارموی، جایی که در آن درخت قتاد بسیار است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هوبر
(بَ)
دوش و بغل و کنار، به معنی پشتی و حمایت هم آمده است. (برهان). مصحف هوبه است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هوبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوگر
تصویر هوگر
(پسرانه)
انس گرفتن، عادت کردن (نگارش کردی: هگر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
(دخترانه)
تر و تازه و جدید، شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوار
تصویر هوار
(پسرانه)
قشلاق، خیمهسلطان در قشلاق (نگارش کردی: ههوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هژبر
تصویر هژبر
(پسرانه)
هزبر، شیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
(پسرانه)
هژبر، شیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
شیر درنده، کنایه از سخت، درشت، ستبر، کنایه از دلیر، برای مثال به پیکار دشمن دلیران فرست / هزبران به آورد شیران فرست (سعدی۱ - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
تازه، نو، میوه ای که تازه به بازار آورده باشند
نوبر کردن: خوردن میوۀ نورسیده، دست یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همبر
تصویر همبر
هم پهلو، برابر، همنشین، همراه، قرین و نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبر
تصویر روبر
آنچه از روی آن چیزی را برش می دهند، الگو، پارچه یا لباسی که از روی الگو بریده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوار
تصویر هوار
آنچه از سقف یا دیوار خانه فروریزد، آوار،
صدای فروریختن سقف یا بنا، داد و فریاد، جار و جنجال
هوار کشیدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن
هوار زدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن، هوار کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هودر
تصویر هودر
هر چیز زشت و زبون، زشت رو و بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هژبر
تصویر هژبر
سخت، درشت، ستبر، دلیر
شیر درنده، قسوره، ریبال، اصلان، هرماس، همام، ضرغام، صارم، شیر ژیان، شیر شرزه، هزبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوبره
تصویر هوبره
پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، ابره، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ)
شوات. چرز. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است که آن را به عربی حباری و به ترکی توغدری گویند. (برهان). مرغی است بری، خاکستری رنگ و منقارش دراز. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو بَ رَ / رِ)
سرگشته و حیران. (برهان). به معنی حیران آورده اند و از طبقات پیر انصاری نقل کرده که شیخ شبلی در حق شیخ یعقوب دعا کرده گفت: خدای تعالی تو را هوبره کند. وی گفت: آمین... (انجمن آرا). رجوع به حاشیۀ برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوبر
تصویر بوبر
بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هژبر
تصویر هژبر
بر ساخته از هزبر شیر دلیر شیر هژبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوار
تصویر هوار
آنچه از سقف یا دیوار خانه فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
دوش کتف. توضیح این کلمه بصورت هوبر و هوبیه ضبط شده. لقب شاپور ذوالاکتاف را هویه سنبا نوشته اند. حمزه اصفهانی در سنی ملوک الارض آرد: شاپور ذوالاکتاف وسموه شاپورویه سنبا هویه اسم لکتف و سنباای نقاب. قیل له ذلک لانه لما غزا العرب کان ینقب اکتافهم فی، جمع بین کتفی الرجل منهم بحلقه ویسبیه فسمته الفرس بهذاالاسم وسمته العرب ذوالاکتاف. درمجلم التواریخ والقصص آمده: واورا (شاپور را) عرب ذوالاکتاف لقب کردند زیر اکتفهای عرب سوراخ کرد وحلقه آهنین درآن کشید بعد از آنکه بی اندازه قتل کرد پارسیان او را شاپور هویه سنباخواندندی. کریستنسن نویسد: (مصنفین عرب که نوشته های آنهااز منابع ساسانی اخذ شده بطور کلی لقب شاپور را بلفظ عربی ذوالاکتاف (صاحب شانه ها) ترجمه کرده اند. نلد که برین عقیده است که اصل این لفظ یک لقبی است بمعنی چهارشانه یعنی کسی که بارهای بسیار دولت را میکشد. مع ذلک حمزه اصفهانی ومصنفین دیگر که پیرو او هستند لفظ فارسی این لغت را هوبه سنبا نوشته اند که بمعنی سوراخ کننده شانه ها است نلد که گمان میکند که این لفظ مجعول است و از روی کلمه عربی ذوالاکتاف ساخته شده است. امااینکه بجای کلمه کتف لفظ عتیق فارسی یعنی هوبه را که بمعنی شانه بود آورده اندبنظرمن قول حمزه صحیح است و هو به عینا نقل از کلمه پهلوی شده و معنایی هم که از آن کرده اند مطابق روایات قدیمه است و آنگهی در تاریخ ساسانیان این تنها نوبتی نیست که صحبت ازین مجازات شده باشد، خسرو دوم که نسبت بمنجمان خشمگین گردید آنها را تهدید نمود که استخوان شانه آنها را بیرون خواهد کشید. کلمه سنبا صفت فاعلی (صفت مشبهه) ازسنبیدناست. بمعنی سوراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همبر
تصویر همبر
قرین و نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
سخت پشت، ستبر و درشت، شیر بیشه، دلیر شیربیشه: (زان هزبران که نام اوبردند وزسرعجز پیش اومردند) (هفت پیکر) توضیح این کلمه بصورت (هژبر) تصحیف شده، پهلوان دلیر. یا هزبر وغا. دلیر میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبور
تصویر هبور
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبر
تصویر روبر
الگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
تازه سال، نو شکفته، نو دمیده
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای از راسته پا بلندان که در نواحی صحرایی و کویری آسیا و اروپا و آفریقا پراکنده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد (بقدر یک بوقلمون) و رنگ پرهایش زرد متمایل به خاکستری وصورتی وخال داراست و رویهمرفته پرنده زیبایی است وازمرغانی است که زیاد شکار میشود بهمین جهت نسل آن روبانقراض است حباری خرچال لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوبر
تصویر زوبر
پرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوبره
تصویر هوبره
((بَ رِ))
پرنده ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زردرنگ و خال دار، تودره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوبر
تصویر بوبر
((بُ))
هدهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوبر
تصویر نوبر
((نُ بَ))
میوه نورس، هرچیز که تازه پدید آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هژبر
تصویر هژبر
((هُ ژَ))
شیر، هزبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزبر
تصویر هزبر
((هِ زَ))
شیر درنده، پهلوان، دلیر، و غا دلیر میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همبر
تصویر همبر
((هَ بَ))
قرین، همنشین
فرهنگ فارسی معین