بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شوال، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
بوقَلَمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شَوال، شَوات، سُرخاب، پیروج، اَبوقَلَمون، پیل مُرغ، حِربا
قسمی سبزی کوهی خوردنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صورتی از برگ (به معنی ورق) است. بزوالک ولیک هم برگ است: سرخ ولیک. سیاه ولیک. شال ولیک. وهمچنین ولگ: هزارولگ، و ولگم نیز همین است و بلگم وبلو و بلوه نیز همین است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
قسمی سبزی کوهی خوردنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صورتی از برگ (به معنی ورق) است. بزوالک ولیک هم برگ است: سرخ ولیک. سیاه ولیک. شال ولیک. وهمچنین ولگ: هزارولگ، و ولگم نیز همین است و بلگم وبلو و بلوه نیز همین است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
گردکان بازی. (انجمن آرا). جوزبازی و گردکان بازی را گویند و بعضی گردون بازی را گفته اند و آن چرخی باشد که طفلان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده به گردش درآید. (آنندراج) (برهان)
گردکان بازی. (انجمن آرا). جوزبازی و گردکان بازی را گویند و بعضی گردون بازی را گفته اند و آن چرخی باشد که طفلان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده به گردش درآید. (آنندراج) (برهان)
آبلۀ دست و پا، هلاکت. (آنندراج) ، مویز که انگور خشک باشد. (آنندراج) (فرهنگ اسدی) : چو روشن شد انگور همچون چراغ بکردند انگور هولک به باغ. صیدلانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی). ، نقطه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). لک: چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد درون آمد ز پا آن سرو آزاد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)
آبلۀ دست و پا، هلاکت. (آنندراج) ، مویز که انگور خشک باشد. (آنندراج) (فرهنگ اسدی) : چو روشن شد انگور همچون چراغ بکردند انگور هولک به باغ. صیدلانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی). ، نقطه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). لک: چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد درون آمد ز پا آن سرو آزاد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)
مصغر شوال است که سرخاب وبوقلمون باشد و عربان ابوبراقش خوانند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) ، نام یک نوع مرغابی که رنگ پر و بال آن تغییر میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شوات و شوار و شواد و شوال شود
مصغر شوال است که سرخاب وبوقلمون باشد و عربان ابوبراقش خوانند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) ، نام یک نوع مرغابی که رنگ پر و بال آن تغییر میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شوات و شوار و شواد و شوال شود
تصغیر دوال است. (برهان) ، دوالی را گویند که بدان قمار بازند. (برهان) (غیاث) ، نوعی از قماربازی است که به دوال چرم می بازند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به دوالک بازی شود. - بازی دوالک، کنایه از مکر و حیله و نیرنگ سازی است: با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک. ابوالفرج رونی
تصغیر دوال است. (برهان) ، دوالی را گویند که بدان قمار بازند. (برهان) (غیاث) ، نوعی از قماربازی است که به دوال چرم می بازند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به دوالک بازی شود. - بازی دوالک، کنایه از مکر و حیله و نیرنگ سازی است: با معجز انبیا چه باشد زراقی و بازی دوالک. ابوالفرج رونی