جدول جو
جدول جو

معنی هواشات - جستجوی لغت در جدول جو

هواشات
(هَُ)
گروههای مردم، شتران با هم آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اموال حرام. (منتهی الارب). آنچه از مال حرام و حلال گرد آید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هورشاد
تصویر هورشاد
(دخترانه)
مرکب از هور (خورشید) + شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با هم راه رفتن، مدارا کردن، با کسی همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواتات
تصویر مواتات
موافقت کردن با کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالات
تصویر موالات
با هم دوستی و پیوستگی داشتن، یاری داشتن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواخات
تصویر مواخات
دوستی، برادری، برادر خوانده شدن، دوست و برادر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
یاری دادن، به هم کمک کردن با دادن مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موازات
تصویر موازات
مقابل شدن، رو به رو شدن، برابر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
مشتاق، عاشق، طرف دار، هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواطات
تصویر مواطات
موافقت کردن با کسی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
جمع واژۀ هباشه. آنچه به دست آید از مال و گرد کرده شود. (اقرب الموارد) (تاج العروس). آنچه فراهم آورند از مال و اندوزند. مال اندوخته. ذخیره. رؤبه گوید:
لولا هباشات من التهبیش
لصبیه کافرخ العشوش.
(ازتاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هواع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
جمع واژۀ هوشه. (اقرب الموارد). رجوع به هوشه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوالات
تصویر سوالات
جمع سوال، پرسش ها جمع سوال پرسشها
فرهنگ لغت هوشیار
با کسی دوستی و پیوستگی داشتن، پی در پی کردن کاری را، دوستی، پیوستگی: (... و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات تو صافی تر گشت) (کلیله. مصحح مینوی. 32)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
دوست، طرفدار، مساعد، معاضد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواشناس
تصویر هواشناس
کسی که از هواشناسی آگاه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
موافقت کردن سازش کردن، موافقت سازش. فرمان بردن از کسی، موافقت کردن با کسی، فرمانبرداری، موافقت: (چون از الموت... باقزوین اتفاق معاودت افتاد و بمواتات سعادتی که آن روز بود... کارهایی که از حضرت بصدد اتمام آن بودم بر حسب ارادت تمشیت یافت) (نفثه المصدور. چا یز. 9)
فرهنگ لغت هوشیار
باکسی دوستی و برادری داشتن: اکنون اگر میسر گردد بازگوی داستان دوستان یک دل و کیفیت موالات و افتتاح مواخات ایشان... برادری کردن دوست شدن، مراعاه النظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازات
تصویر موازات
روبرو شدن مقابل شدن، روبارویی مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
یاری کردن بمال و تن، یاری گری: (و بمواسات خویش هر وقت او را از خود شاکر و آسوده داری) (کشف الاسرار 510: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
موافقت کردن با کسی در امری، موافقت، خبر آمدن چیزی مبتدا را بلاوسطه (یعنی بدون آوردن کلمه ذو و غیر آن) مانند: (زید قائم {بخلاف} زید قیام {که آن حمل صحیح نمی باشد مگر با آوردن واسطه مانند: زید ذو قیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با کسی رفتن و همراهی کردن، مدارا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحشات
تصویر توحشات
جمع توحش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناشات
تصویر کناشات
جمع کناشه، بنگرید به کناشه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قماش، پارچه ها مانه ها کالاها خنزر پنزرها جمع قماش کالا مال التجاره: در کاروان میان انبوهی فرود آی و قماشات جای انبوه بنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوشات
تصویر هوشات
جمع هوشه، آشوب ها گروه های در آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواجات
تصویر دواجات
ادویه، مواد داروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماشات
تصویر خماشات
کینه ها و دشمنی های دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
((مُ))
مدارا کردن با کسی، با هم راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موالات
تصویر موالات
((مُ))
دوستی و پیوستگی داشتن با کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواطات
تصویر مواطات
((مُ))
موافقت کردن با کسی در امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
طرفدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوابار
تصویر هوابار
آتمسفر
فرهنگ واژه فارسی سره