- هوازده
- سرماخورده زکام شده
معنی هوازده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی
عدد اصلی بعد از یازده، ده به علاوۀ دو، ۱۲
هر چیز نامرغوب که آن را جدا کرده و کنار گذاشته باشند، پس زده، پس مانده، طرد شده از اجتماع
رد شده مردود شده: (توان خرید بصد جان زیار نیم نگاه متاع ناز درین چند روزه وازده است)، منفور در اجتماع مطرود: (هر دو آنها بدبخت و مانند یک چیز نخاله وازده و بیخود از جامعه آدمها رانده شده بودند)
اثنی عشر
مدعی علیه
آسیب دیده گزند یافته
برابری، همسنگی
عدد ترتیبی برای دوازده در مرتبه دوازده
قرائت شده مطالعه شده، دعوت شده بمهمانی، احضار شده فرا خوانده، مدعی علیه
عروس، نامزد
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
مالیخولیایی، آشفته، شیفته، عاشق
کسی دچار رنج و مصیبت شده، بلادیده
به هم وعده دادن، به یکدیگر وعده کردن
هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز و برابر کردن آن ها با هم، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی هم وزن در دو مصراع، برای مثال آنکه بیرون برد رفعش چین ز ر خسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ی پرتوی از رای او پیرایۀ خورشیدوماه / نکته ای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی - ۱۳۹) ، مماثله
ویژگی لبی که خون در آن کم شده و خشک و بی رنگ شده باشد
چیزی که دود به آن رسیده و رنگ دود یا بوی دود گرفته باشد
قرائت شده، مقابل خواهان، در علم حقوق طرف دعوی، مدعی علیه، دعوت شده
دوازدهمی، عدد ترتیبی، آنچه یا آنکه در مرتبۀ دوازده واقع شده
اثناعشر، نخستین قسمت رودۀ کوچک که متصل به معده است و طول آن به اندازۀ دوازده انگشت صاحب آن است، دوازدهه، دوازده
پهلوان زاده
مواعده و مواعدت در فارسی: نیوندیدن نوید دادن
موازنه: موازنه در فارسی: همسنگی، همسنجی، ترازنش تراز ناکی هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز مقایسه کردن، هم وزنی، سنجش مقایسه، آوردن دو جمله دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها بترتیب با هم هم وزن (وزن عروضی) باشند مانند: (شاهی که رخش او را دولت بود دلیل شاهی که تیغ او را نصرت بود فسان) (مسعود سعد. المعجم. مد. چا. 251: 1) توضیح} ترصیع {اعم از موازنه است. یا سیاست موازنه. عبارتست از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که بمنظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند
موازرت در فارسی: از ریشه پارسی ویچیری کردن وزیری کردن، همپشتی موازرت در فارسی: رو با رویی، همیاری
موازات در فارسی: همسویگی، رو با رویی
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
نواختن، نوازشگر، با عطوفت، مهربان
کودکی که تازه بدنیا آمده تازه زاییده شده:جمع نوزادگان: (دوش ز نوازدگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابریسیم مذاب) (خاقانی)
قسمی هلو که دارای میوه های ریزتر ازهلوی معمول ونامرغوب تراست
خشک شده و کم رنگ (لب)
سرما خوردگی زکام