جدول جو
جدول جو

معنی هواداری - جستجوی لغت در جدول جو

هواداری
(هََ)
دوستداری و محبت ورزی. (آنندراج). پشتی. هواخواهی. مظاهرت. مساعدت. معاضدت. (یادداشت بخطمؤلف) : امیر یوسف را هواداری امیر محمد از بهر نگاهداشت دل سلطان محمود بر آن جانب کشید. (تاریخ بیهقی). از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب... (تاریخ بیهقی). به قدم راسخ و عزم ثابت در هواداری و حفظ و حراست کریم ایده اﷲ تعصب نمود و حق گزاری کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
هواداری مکن شب را چو خفاش
چو باز جرۀ خود روزرو باش.
نظامی.
نه من انگشت نمایم به هواداری رویت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت.
سعدی.
من قلب ولسانم به هواداری صحبت
اینها همه قلب اند که پیش تو لسانند.
سعدی.
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست.
حافظ.
چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم.
حافظ.
رسید باد صبا، غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن.
حافظ.
از هواداری ما و تو چو مستغنی است یار
ای رقیب این چاپلوسی و نوندی تا به کی.
کمال خجندی
لغت نامه دهخدا
هواداری
آرزومندی، جانبداری، حمایت، طرفداری، طرف گیری، علاقه مندی، هواخواهی
متضاد: مخالفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوادار
تصویر هوادار
مشتاق، عاشق، طرف دار، هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
هواخواه. (آنندراج). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف) :
چو هم دل بود او را هم درم بود
هوادار و هواخواهش نه کم بود.
فخرالدین اسعد.
هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ
وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر.
سعدی.
هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.
سعدی.
می سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعاگوست.
سعدی.
از صبا هر دم مشام جان معطر می شود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است.
حافظ.
، عاشق. شیفته. دلداده:
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.
حافظ.
زلف دل دزدش، صبا را بند بر گردن نهاد
با هواداران رهرو حیلۀ هندو ببین.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
دوست، طرفدار، مساعد، معاضد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
طرفدار، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوادار
تصویر هوادار
طرفدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
مضایقه، ازم، امتناع، استنکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزاداری
تصویر عزاداری
سوگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
تجویز، تسامح
فرهنگ واژه فارسی سره
پارتی، پیرو، جانبدار، حامی، طرفدار، محب، هواخواه
متضاد: مخالف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
تسامحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
Toleration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
tolérance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
宽容
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
رواداری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
терпимость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
Duldung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
терпимість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
tolerancja
دیکشنری فارسی به لهستانی
آزادی خوٰاهی، تحمّل، رواداری
دیکشنری اردو به فارسی
تهویه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
การยอมรับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
সহিষ্ণুতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
tolerância
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
uvumilivu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
müsamaha
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
관용
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
סַבלָנוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
toleransi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
सहिष्णुता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
verdraagzaamheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
tolerancia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
tolleranza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
寛容
دیکشنری فارسی به ژاپنی