جدول جو
جدول جو

معنی هوآر - جستجوی لغت در جدول جو

هوآر
مستقر کن، استوار کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوار
تصویر هوار
(پسرانه)
قشلاق، خیمهسلطان در قشلاق (نگارش کردی: ههوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوگر
تصویر هوگر
(پسرانه)
انس گرفتن، عادت کردن (نگارش کردی: هگر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هور
تصویر هور
(دخترانه)
خورشید، آفتاب، خور، خورشید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوبر
تصویر هوبر
(پسرانه)
دربردارنده نیکی، نام میرآخور داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هور
تصویر هور
خورشید، آفتاب، برای مثال نور گیتی فروز چشمۀ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی - ۱۲۸)، ستاره، بخت، طالع، برای مثال ز بیژن فزون بود هومان به زور / هنر عیب گردد چو برگشت هور ی به یکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی - ۴/۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هودر
تصویر هودر
هر چیز زشت و زبون، زشت رو و بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوار
تصویر هوار
آنچه از سقف یا دیوار خانه فروریزد، آوار،
صدای فروریختن سقف یا بنا، داد و فریاد، جار و جنجال
هوار کشیدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن
هوار زدن: داد کشیدن، جار و جنجال کردن، هوار کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / هََ / هُو دَ)
هر چیز زشت و زبون را گویند، مردم بدروی و بدقیافه را نیز گفته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ یَ بی یَ)
دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 157 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَب ب)
تهمت نهادن بر کسی در کاری، (منتهی الارب)، هور، رجوع به هور شود
لغت نامه دهخدا
(رِ سا)
دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام. دارای 180 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
خاک و خشت و آنچه از خراب شدن سقف یا قسمتهای دیگر بنایی فروریزد. (یادداشت بخط مؤلف). آوار، فریادی است برای استمداد واستعانت هنگامی که حریق یا خرابی در جایی پدید آید و یا مصیبتی دیگر روی نماید. (یادداشت بخط مؤلف).
- هوار کردن (کشیدن) ، فریاد برآوردن و کمک خواستن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دوش و بغل و کنار، به معنی پشتی و حمایت هم آمده است. (برهان). مصحف هوبه است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هوبه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
یوز، بچه یوز. (منتهی الارب) ، سوسن و سوسن سرخ، کپی بسیارموی، جایی که در آن درخت قتاد بسیار است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
چیزی بد و زشت. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از نجبای معاصر با بهرام گور، (ولف) :
یکی نامه بنوشت بهروز هور
به نزد شهنشاه بهرام گور،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هَُ مِ)
همر. شاعر مشهور یونان قدیم در قرن نهم قبل از میلاد. اشعار حماسی وی معروف است. گویند در آخر عمر نابینا شد و از شهری به شهری میرفت و اشعار رزمی خود را به نوای چنگ می خواند. منظومه های مشهور ایلیاد و ادیسه که به اغلب زبانها ترجمه شده از او است
لغت نامه دهخدا
(هو وِ)
هربرت کلارک. (1874-1964 میلادی). نام رئیس جمهور اتازونی از سال 1929 تا 1933 م
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ زِ)
دهی است جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش حومه شهرستان دماوند. دارای 460 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
نامی است از نامهای آفتاب، (برهان)، خور، خورشید، شمس، شارق، ذکاء، شید، بیضا، سور
، مهر:
خداوند ماه و خداوند هور
خداوند روز و خداوند زور،
فردوسی،
به نیروی یزدان که او داد زور
بلند آفرینندۀ ماه و هور،
فردوسی،
بدان گهی که هور قیرگون شود
چو روی عاشقان شود ضیای او،
منوچهری،
تن پیل و یاقوت رخشان چو هور
زبرجدش خرطوم و دندان بلور،
اسدی،
ز عکس می زرد و جام بلور
سپهری شد ایوان پر از ماه وهور،
اسدی،
گیر که گیتی همه چنگ است و نای
گیر که گیتی همه ماه است و هور،
انوری،
درآن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور،
نظامی،
سروش درفشان چو تابنده هور
ز وسواس دیو فریبنده دور،
نظامی،
باد تا بر سپهر تابد هور
دوستت دوستکام و دشمن کور،
نظامی،
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر برنداری ز بالین گور،
سعدی،
نور گیتی فروز چشمۀ هور
زشت باشدبه چشم موشک کور،
سعدی،
، بخت و طالع، (برهان)، اختر، اقبال، روز:
ز بیژن فزون بود هومان به زور
هنر عیب گردد چو برگشت هور،
فردوسی،
به هور هندوان آمد خزینه
به سنگستان غم رفت آبگینه،
نظامی،
- شبگیر هور، ظاهراً صبحگاه مقارن طلوع خورشید:
بپرسید از ایشان که شبگیر هور
شنیدید آواز نعل ستور،
فردوسی،
- نوروز هور،
، در شعر ذیل از ناصرخسرو این کلمه آمده است و در حاشیۀ دیوان بدان معنی نگاه و نظر داده شده است اما ظاهراً بموقع و بگاه و بوقت معنی میدهد:
اکنون نگر به کار که کارت به دست توست
برگ سفر بساز و بکن کارها به هور،
ناصرخسرو،
، نام ستاره ای هم هست که هر هزار سال یک بار طلوع کند، به هندی به معنی دیگر باشد، (برهان)، نام روز یازدهم از سی روز ماه نزد پارسیان، خور:
به آذرمه اندر بد و روز هور
که از شیر پردخته شد پشت گور،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوار
تصویر هوار
آنچه از سقف یا دیوار خانه فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوآر
تصویر دوآر
فرانسوی فریز (فریضه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هور
تصویر هور
نامی از نامهای آفتاب، خورشید، شمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوار
تصویر هوار
((هَ))
آنچه از سقف یا دیوار خانه فرو ریزد، صدای فرو ریختن سقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوار
تصویر هوار
داد و فریاد، سر و صدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هودر
تصویر هودر
((دَ))
هر چیز زشت و زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هور
تصویر هور
((د))
آفتاب، خورشید، ستاره، بخت، طالع
فرهنگ فارسی معین
آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر
متضاد: قمر، ماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشی از زمین در حال شخم که ورزا در آن جا دور زند
فرهنگ گویش مازندرانی
بز ماده ی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتزاری که زمین آن از اطراف خود پایین تر بوده و آب بیشتری
فرهنگ گویش مازندرانی
هجوم، حمله
فرهنگ گویش مازندرانی