جدول جو
جدول جو

معنی هنرکده - جستجوی لغت در جدول جو

هنرکده
آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می شود
تصویری از هنرکده
تصویر هنرکده
فرهنگ فارسی عمید
هنرکده
(هَُ نَ کَ دَ / دِ)
هنرستان. هنرسرا. جای آموزش هنر: هنرکدۀ خیاطی، هنرکدۀ نقاشی، هنرکدۀ صنعتی
لغت نامه دهخدا
هنرکده
دارالتعلیمی که در آن یک یا چند هنر را تعلیم دهد
تصویری از هنرکده
تصویر هنرکده
فرهنگ لغت هوشیار
هنرکده
((هُ نَ. کَ دِ))
آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می شود
تصویری از هنرکده
تصویر هنرکده
فرهنگ فارسی معین
هنرکده
آتلیه
تصویری از هنرکده
تصویر هنرکده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارکده
تصویر بارکده
بارخانه، بارانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذرکده
تصویر آذرکده
در آیین زردشتی بنایی که آتش مقدس در آن نگه داری می شود و پرستشگاه زردشتیان است، آتشخانه، دیر مغان، آتشگاه، آتشکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرده
تصویر نرده
حصاربندی چوبی یا آهنی که در اطراف باغچه، خانه یا جلوی ایوان درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دهْ)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت. آب آن از چشمه های محلی. سکنۀ آن 300 تن که زمستان برای تأمین معاش به گیلان می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَکَ دَ / دِ)
مرکّب از: فناء عربی + کدۀ فارسی، خانه نیستی. (از فرهنگ فارسی معین) :
خانه ما کم از فناکده نیست
چشم عنقا چراغ خلوت ماست.
محمد اسحاق.
، دنیای فانی. جهان. (فرهنگ فارسی معین)، دار فنا. دار فانی
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ کِ لَ / هََ کَ لَ)
دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوشرفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ کَ)
دختر نازک اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اراده. رجوع به اراده شود
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ دِ)
دهی است از دهستان بویراحمدی سردسیر بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، واقع در 41هزارگزی شمال خاوری بهبهان و 20هزارگزی شمال خاوری راه آرو به بهبهان، این ده کوهستانی و معتدل وآب آن از چشمه و محصول آن غلات و پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی و راه آن مالرو و ساکنین آن از طایفۀ بویراحمدی سرحدی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ دِهْ)
دهی از دهستان سنگر کهدمات است که در بخش مرکزی شهرستان رشت واقع است و 685 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، جایی را گویندکه نقد و جنس در آن گذارند. (برهان) (آنندراج). رجوع به بنگاه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ کَ)
ج هندکی. (منتهی الارب). رجوع به هنادک و هندکی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مناکدت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ گِ)
دهی است از بخش زرین آباد شهرستان ایلام دارای 160 تن سکنه. آب آن از رود خانه میمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ کَ دَ / دِ)
مخفف گوهرکده. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
بارانداز. شهری بازرگانی که محل افکندن مال التجاره باشد. موضعی که چون انبار مال التجاره باشد واین کلمه را صاحب حدود العالم در معانی مزبور آورده است: عمان شهری است عظیم... و بارکدۀ همه جهان است و هیچ شهری نیست اندر جهان که در وی بازرگانان توانگرتر از آنجا بود. (حدود العالم). شوش، شهری است (بخوزستان) توانگر و جای بازرگانان و بارکدۀ خوزستان است و از وی جامه و عمامۀ خز خیزد. (حدود العالم). جاجرم... بارکدۀ گرگان است. (حدود العالم). بلخ... بارکدۀ هندوستان است. (حدود العالم).
رجوع به بارگاه شود، الزام و اثبات گناه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
آتشکده. مرکب است از هیر به معنی آتش + کده به معنی جای آن:
در هیرکده گر ز مدیح تو بخوانند
بیزار شود هیربد از زند و ز پازند.
امیرمعزی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(ذَ کَ دَ / دِ)
آتشکده
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد. محصول عمده اش غله و حبوب و توتون و کار دستی مردم آنجابافتن جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
میلهای چوبی یافلزی نزدیک یکدیگرنشانده وآن همچون دیواری مانع آمد ورفت گرددطارمی، اشل مقیاس. یانرده آهنی (آهنین)، نرده ای که ازآهن ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنرکردن
تصویر هنرکردن
کار مهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خانه نیستی: خانه ما کم از فنا کده نیست چشم عنقا چراغ خلوت ماست، دنیای فانی جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارکده
تصویر بارکده
بار انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرکده
تصویر آذرکده
آتشکده
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری ازخروج ازمحوطه ای معین تاشکارشاه یاامیران آسان باشدجرگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکه
تصویر هرکه
هرکس، هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ کَ یا کِ))
حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری از خروج از محوطه ای معین تا شکار شاه یا امیران آسان باشد، جرگه
فرهنگ فارسی معین
((نَ دِ))
تارمی چوبی یا فلزی که در اطراف باغچه و خانه یا جلوی ایوان درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذرکده
تصویر آذرکده
((~. کَ دِ))
آتشکده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارکده
تصویر تارکده
اینترنت
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع کج رستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی