دارای هنر بودن. چیره دستی. شگفتی در کار یا اشتغال به کارهای هنری چون نقاشی، پیکرسازی، شاعری، خوانندگی، نوازندگی و مانند آن و مهارت در آن هنرها: هنرمندی ز تو نادر نباشد چو ملک شاه باشد اوستادت. مسعودسعد. ، دلیری. زورمندی: هنرمندی و رای و پرهیز و دین زبان چرب و جویندۀ آفرین. فردوسی. همان با هنرمندی و رای او نبینیم کس نیز همتای او. فردوسی. رجوع به هنرمند شود
دارای هنر بودن. چیره دستی. شگفتی در کار یا اشتغال به کارهای هنری چون نقاشی، پیکرسازی، شاعری، خوانندگی، نوازندگی و مانند آن و مهارت در آن هنرها: هنرمندی ز تو نادر نباشد چو ملک شاه باشد اوستادت. مسعودسعد. ، دلیری. زورمندی: هنرمندی و رای و پرهیز و دین زبان چرب و جویندۀ آفرین. فردوسی. همان با هنرمندی و رای او نبینیم کس نیز همتای او. فردوسی. رجوع به هنرمند شود