جدول جو
جدول جو

معنی هنر - جستجوی لغت در جدول جو

هنر
فعالیتی که به منظور خلق آثار مبتنی بر برداشت های شخصی و عدم دریافت سود مادی صورت می گیرد، اثری که به وسیلۀ این فعالیت به وجود می آید، کار نمایان و برجسته، پیشه، صنعت، فن
فرهنگ فارسی عمید
هنر
(هَُ نَ)
علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). کیاست. فراست. زیرکی. (یادداشت مؤلف). این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران مینماید:
نکوهش رسیدی به هر آهویی
ستایش بد از هر هنر هر سویی.
بوشکور.
فزون بایدم نیز از ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور.
فردوسی.
پس آنگاه سام از پی پور خویش
هنرهای شاهان بیاورد پیش.
فردوسی.
هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است
نگار خوب هماناک نیست درارتنگ.
فرخی.
از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد
وز فرّ و هنر بینم بر نیزۀ تو یون.
عنصری.
که بیوسد ز زهر طعم شکر؟
نکند میل بی هنر به هنر.
عنصری.
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.
منوچهری.
هنر را بازدانستم ز آهو
همیدون نغز را از زشت و نیکو.
فخرالدین اسعد.
هر کجا عنایت آفریدگار، جل جلاله آمد، همه هنرها و بزرگیها ظاهر کرد. (تاریخ بیهقی). عیب و هنر این کارها را بازنمود. (تاریخ بیهقی).
که را با تو گویند بد بیشتر
چو نبود گنه دان که هستش هنر.
اسدی.
اینت پر برگ و بر درختانی
که هنر برگ و علم بر دارند.
ناصرخسرو.
نبود هرگز عیبی ز هنر هرچند
هنر زید سوی عمرو عوار آید.
ناصرخسرو.
با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است
گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بی خبرند.
ناصرخسرو.
به روزگار پیشین در اسب شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی. (نوروزنامه). دلاورترین اسبان کمیت است و باهنرتر سمند. (نوروزنامه).
گوشت بر گاو ورزه نیکوتر
زینت مرد دانش است و هنر.
سنائی.
ازایشان به هنر و خرد مستغنی بود. (کلیله و دمنه). هرگاه که ملک هنرهای من بدید، بر نواخت من حریص تر از آن باشد که من بر خدمت او و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود، نیکبخت گردید. (کلیله و دمنه). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر، مقرر. (کلیله و دمنه).
رو به هنر صدر جوی بر در صدر جهان
رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما.
خاقانی.
بر تن ناقصان قبای کمال
به طراز هنر ندوخته اند.
خاقانی.
هست صد عیب طالعم را لیک
یک هنر دیده ام ز طالع خویش.
خاقانی.
بزرگتر ز هنر در عراق عیبی نیست
مرا مپرس که این نام بر تو چون افتاد.
ظهیر فاریابی.
زهر تو را دوست چه خواند؟ شکر
عیب تو را دوست چه داند؟ هنر.
نظامی.
در دو جهان عیب هنر بسته اند
هر دو به فتراک تو بربسته اند.
نظامی.
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست.
نظامی.
ظرافت بسیار هنر ندیمان است و عیب حکیمان. (گلستان).
گر هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند بجز آن یک هنر.
سعدی.
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبراست.
سعدی.
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش.
حافظ.
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.
حافظ.
، خطر. اهمیت: نباید که خطایی افتد و هنر بزرگ این است که این جیحون در میان است. (تاریخ بیهقی). آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد... و بزرگتر هنر آن است که پل را با دکانها از جا بکند. (تاریخ بیهقی). هنر بزرگ آن است که روزی خواهدبود جزا و مکافات را در آن جهان. (تاریخ بیهقی) ، قابلیت. (ناظم الاطباء). لیاقت. کفایت. توانایی فوق العادۀ جسمی یا روحی:
به نیروی یزدان پیروزگر
به بخت و به شمشیر و تیغ و هنر.
فردوسی.
نخست آفرین کرد بر دادگر
کز اوی است نیرو و فر و هنر.
فردوسی.
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
رود به دیدۀ دشمن به جستن پیکار.
عنصری.
ز همت و هنر تو شگفت ماندستم
که ایمنی تو بر او و بر آسمان نشوی.
منوچهری.
زنان را بود شوی کردن هنر
بر شوی زن به که نزد پدر.
اسدی.
سخن تو بر هنر تو راجح است. (کلیله و دمنه).
هنر نظر به سراپای او اگر فکند
ز پای تا سر او را همه هنر یابد.
سیدحسن غزنوی.
آیت تأیید باد کز پی مدحش
خاطر خاقانی آیت هنر آورد.
خاقانی.
گر سفر از خاک نبودی هنر
چرخ شب و روز نکردی سفر.
نظامی.
در هنر من از کسی کم نیستم
تا به خدمت پیش دشمن بیستم.
مولوی.
خواجه ام من نیز خواجه زاده ام
صد هنر را قابل و آماده ام.
مولوی.
اگر مرد هست از هنر بهره ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر.
سعدی.
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
سعدی.
اگر به هر سرمویت هنردو صد باشد
هنر به کار نیاید چو بخت بد باشد.
سعدی.
هنر خود ندارم وگر نیز هست
چو طالع نباشد هنر هیچ نیست.
عبید.
- پرهنر، دارای لیاقت و کفایت:
بکوشی و او را کنی پرهنر
تو بی بر شوی چون وی آید به بر.
فردوسی.
از چنان پرهنر پدر نشگفت
گر چنین پرهنر پسرباشد.
مسعودسعد.
پرهنر را نیز اگرچه شد نفیس
کم پرست و عبرتی گیر از بلیس.
مولوی.
- صاحب هنر، باهنر. پرهنر. لایق. کافی:
صوفی و کنج خلوت، سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه.
سعدی.
ترکیب ها:
- هنرآفرین. هنرآموز. هنربخش. هنربین. هنرپرور. هنرپیشه. هنرتوشه. هنرجو. هنر داشتن. هنرریزه. هنرستان. هنرسرا. هنرسوار. هنرمند. هنرنامه. هنرنمای. هنر نمودن. هنرور. هنری. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
، صنعت و حرفه و شغل و پیشه و کسب، برات و حواله نامه. (ناظم الاطباء) ، خاصیت. (یادداشت مؤلف) :
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندراین نبید.
رودکی.
در هیچ طعامی و میوه ای این هنر و خاصیت نیست که در شراب است. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
هنر
علم و معرفت ودانش و فضل، فضیلت، کمال، کیاست، فراست، زیرکی
تصویری از هنر
تصویر هنر
فرهنگ لغت هوشیار
هنر
((هُ نَ))
فضل، کار برجسته و نمایان، زیرکی، پیشه و صنعت، تقوی، پرهیزگاری، هر یک از هنرهای زیبا
تصویری از هنر
تصویر هنر
فرهنگ فارسی معین
هنر
صناعت، صنعت، فن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هنر
فنٌّ
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به عربی
هنر
Craft
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هنر
artisanat
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
هنر
מלאכה
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به عبری
هنر
دستکاری
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به اردو
هنر
งานฝีมือ
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به تایلندی
هنر
kerajinan
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
هنر
ufundi
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
هنر
工芸
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
هنر
工艺
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به چینی
هنر
공예
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به کره ای
هنر
zanaat
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
هنر
শিল্প
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به بنگالی
هنر
शिल्प
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به هندی
هنر
artigianato
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
هنر
Handwerk
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به آلمانی
هنر
ambacht
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به هلندی
هنر
ремесло
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
هنر
ремесло
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به روسی
هنر
rzemiosło
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به لهستانی
هنر
oficio
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
هنر
artesanato
تصویری از هنر
تصویر هنر
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنری
تصویر هنری
صفتی است برای آثار یا بازیگران شاخصی که برگزیده و گزیده کارند. مشخصه اصلی آنها اندیشه ورزی و اندیشه سازی است. آثاری چون ”هامون“ اثر جاودانه ی مهرجویی در ایران و سه گانه ی کیشلوفسکی (سفید، آبی، قرمز) درسینمای جهان اشخاصی مانند کوبریک در کارگردانی و بازیگر فقیدی چون مارلون براندو در دوران اوج بازیگری، نمونه ی بارز آثار و اشخاص هنری هستند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از هنری
تصویر هنری
هنرمند، باهنر، اهل هنر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنری
تصویر هنری
باهنر، هنرمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنری
تصویر هنری
آن چه که در آن هنر به کار رفته، هنرور، هنرمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنری
تصویر هنری
Artistic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هنری
تصویر هنری
artístico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هنری
تصویر هنری
artístico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هنری
تصویر هنری
artystyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی