جدول جو
جدول جو

معنی هندوستان - جستجوی لغت در جدول جو

هندوستان
(هَِ دُ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 46 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
هندوستان
(هَِ)
هند. هندستان. کشور هند:
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.
خاقانی.
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بیکران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته.
خاقانی.
از نظاره موی را جانی که هر مویی مرا
طوطی گویاست کز هندوستان آورده ام.
خاقانی.
مدتی از نیل خم آسمان
نیل گری کرد به هندوستان.
نظامی.
آن شنیدستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان.
مولوی.
رجوع به هند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
آموزشگاهی که در آنجا فنون هنری از قبیل نقاشی، موسیقی و امثال آن ها تعلیم داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادوستان
تصویر جادوستان
جایگاه جادوگران، محل اجتماع جادوان، کنایه از هند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
خنده، شوخی و مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
شهری است که سابقاً جزو هند انگلیس و اکنون متعلق به هندوستان است و در 11 میلی جفرنوت بسمت جنوب غربی واقع است
لغت نامه دهخدا
(حِ)
قصبه ای است به ایالت پنجاب هندوستان و آن قصبه را فیروزشاه پی افکنده است و از اینرو بنام حصار فیروز نیز خوانده میشود. موقع این قصبه در 166هزارگزی شمال غربی دهلی است و بر ساحل رود فیروز است. و سکنۀ آن 14000 تن است. مساحت ایالت حصار که این قصبه مرکز آن است، 1168هزارگزی مربع و مردمش 48670 تن باشند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دُ)
مخفف هندوستان. (برهان) :
گر ز جور تو نسیمی بگذرد بر زنگبار
ور ز خشم تو سمومی بروزد بر هندسان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
نام قلعۀ بلخ است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نهری است بین خوزستان و ارجان و بر آن ولایتی واقع است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ نِ پُ سَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان خوی. دارای 90 تن سکنه، آب آن از رود قطور و محصول عمده اش غله، حبوب، کرچک، کدو و کار دستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
جمع دوست است اما گاه به معنی مفرد استعمال می شود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بدرۀ شهرستان ایلام است، این دهستان بین دهستانهای علیشروان، شیروان چرداول، ارکواز و رود خانه صمیره واقع شده، منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل، آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود، محصول عمده، غلات و لبنیات و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1800 تن است، راههای دهستان مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
یکی از بلوکهای دهگانه دشتی است به طول 60 و به عرض 30 هزار گز. از شمال محدود است به سنا و شنبه و از مغرب به دشتستان و از مشرق به بلوک بردستان و از جنوب به خلیج فارس. آب و هوای آن گرم و اراضی آن دارای رودهایی است که بواسطۀ عمق زیاد نمی توان از آنها استفاده کرد. مهمترین محصول آن هندوانه و مرکز آن کاکی است و 39 قریه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 480 و 481)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ رِ)
جای آموختن هنر. مدرسه متوسطه که در آن به دانش آموزان کارهای هنری می آموزند
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ لِ)
دهی است از بخش سیاهکل شهرستان دیلمان که 117 تن سکنه دارد. آب آن از شمرود و محصول عمده اش برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
جای تمسخر. جای هزل. مجلس سخره. مجلس لاغ. (از آنندراج). مجلس و معرکۀ مسخرگی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، مسخره. لاغ. (از ناظم الاطباء) : تهکم، خندستان کردن. (زوزنی) ، کنایه از لب و دهان معشوق. (از آنندراج). و آن را خندستانی هم گفته اند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بِ دُو)
یکی از دهستانهای بخش هریس شهرستان اهر است. از 36 آبادی تشکیل شده که جمعاً در حدود 19920 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
هندی. از هندوستان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
هندوستان. هند:
هندو ز چه مغز پیل خارد؟
تا هندستان به یاد نارد.
نظامی.
درآمدقاصدی از ره به تعجیل
ز هندستان حکایت کرد با پیل.
نظامی.
چون سهی سرو برد از آن بستان
رفت از آنجا به ملک هندستان.
نظامی.
تا مرا ز اینجا به هندستان برد
بوکه بنده کآن طرف شد جان برد.
مولوی.
بر سر بخت سیه خاک سیه زیبنده است
ما به هندستان نه بهر مال دنیا میرویم.
صائب.
رجوع به هند و هندوستان شود
لغت نامه دهخدا
تصحیفی است از پادوسبان در حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 408
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
ده کوچکی است از دهستان سرمشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 47000گزی شمال باختری ساردوئیه و 14000گزی شمال راه مالرو بافت. 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 482 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، شلغم و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ هَِ)
شاه شرف الدین ملول. از شاعران مرادآباد هندوستان در قرن دوازدهم. منظومه ای بنام ’هفت میخانه’و دیوانی بفارسی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، گاه از جهت تیمن و تبرک بدان ابتدا کنند خاصه در وقت مناجات و التماس دعا، گاه پس از آن (الهی) این عبارت تقدیر کنند که لایق بحال وی آن است که در حق وی چنان دعا کنند که کذا کذا. (ازآنندراج). در تداول عامه، یعنی خدا کند. خدا کناد. بحق خدا. امید است. ای کاش. کاشکی: الهی فال زینب راست باشد. الهی قربانت بروم.
هر آن سینه کو داغ عشقی ندارد
الهی بروز گریبان نشیند.
باقر کاشی (از آنندراج).
بغیبت هرکه حق آشنایی را نگه دارد
الهی هر کجا باشد خدا باشد نگهدارش.
نعمت خان عالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع هندو: شنوده ایم که هندوان خود را در آتش اندازند، هندوستان: بفرمود کز روم و از هندوان سواران جنگ ویلان و گوان... کمربسته خواهیم سیصد هزار ز دشت سواران نیزه گذار. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
مجلس خنده و شوخی و مسخرگی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به هندوستان: ازمردم هندوستان، ساخته هندوستان، زبان مردم هند
فرهنگ لغت هوشیار
مدرسه متوسطه ای که درآن انواع هنر (زیبا و غیر آن) را به هنرجویان آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندوان
تصویر هندوان
((هِ دُ))
جمع هندو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خندستان
تصویر خندستان
((خَ دِ یا دَ))
افسوس، سخره، لاغ، مجلس مسخرگی، معرکه مسخرگی، کنایه از لب و دهان معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیل یاد هندوستان کردن
تصویر فیل یاد هندوستان کردن
کنایه از به هوس افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
((هُ نَ رِ))
آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می شود، هنرسرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوستان
تصویر دوستان
رفیقان، رفقا
فرهنگ واژه فارسی سره
ایادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بندسن
فرهنگ گویش مازندرانی