جدول جو
جدول جو

معنی هنبان - جستجوی لغت در جدول جو

هنبان
(هَمْ)
انبان. پوستی باشد که درست از گوسفند برآورده باشند و دباغت کنند و چیزها در آن نهند، زنبیل درویشان را نیز گفته اند که سفرۀ گرد چرمین باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
هنبان
انبان
تصویری از هنبان
تصویر هنبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنبان
تصویر جنبان
در حال جنبیدن، جنبنده مثلاً منارجنبان، بن مضارع جنباندن، پسوند متصل به واژه به معنای جنباننده مثلاً سلسله جنبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
همباز، شریک، حریف، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنبان
تصویر نهنبان
نهنبن، سرپوش دیگ، کوزه، تنور و مانند آن، سر کوزه، سر دیگ، سر تنور
فرهنگ فارسی عمید
زن بدکار که پیر شده باشد و زن های دیگر را به فحشا و بی عفتی وادار کند، برای مثال به خود گفتم عجب نبود که نفرت / کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری - لغت نامه - لنبان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبان
تصویر انبان
کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی شدۀ بز یا گوسفند درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
زیرجامه، شلوار، شلوار لیفه دار
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ نَ)
ذنب الثعلب، بعضی گویند گیاهی است و بعضی گفته اند گیاهی است که به أرزن ماند
لغت نامه دهخدا
(سُمْ)
سنبنده. سوراخ کننده:
سم اسب سنبان زمین کرد پست
گروها گره را گراهون شکست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
تکۀ کوهی شادمان سبک و گران جسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهوی چابک و سبک جسم و سنگین. از اضداد است. (از اقرب الموارد). و یا آهوی کلانسال و مسن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فعلی برای این کلمه وجود ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُمْ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
قریه ای است از قرای قرطبه در اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُمْ)
زیرجامه و ازار و شلوار را گویند عموماً و تنبان چرمی کشتی گیران را خصوصاً. (برهان). ازار کوتاه کشتی گیران که توبان نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). شلوار و پایجامه، ترکی است. (غیاث اللغات). شلوار و رغنین و پایجامه و زیر جامه و پایچۀ چرمی کشتی گیران. (ناظم الاطباء). در برهان قاطع گفته... و این لغت بین الناس مشهور است ولی در منتخب اللغه که ترجمه قاموس است آمده که تبّان بمعنی کاه فروش است... و تبّان، شلوار کوچک که سترعورت مغلظه کند و آن عربی است و در اشعار فصحا تنبان دیده نشده، شلوار بسیارگفته اند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
چشمم آندم که سراویل به پایم نبود
بره پاچۀ تنبان نگران خواهد بود.
نظام قاری.
چو نشناسند پا را زآستین هم
رموز پاچۀ تنبان چه داند.
نظام قاری.
- امثال:
تنبان مرد که دوتا شد فکر زن نو می افتد، در مورد کسانی زنند که چون موقعیتی بهتر بدست آورند خود را فراموش کرده به هوس رانی و اعمال ناپسند روی آورند
لغت نامه دهخدا
(خُمْ)
جنبان. لرزان. (ناظم الاطباء) ، خیزکنان. جهان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
تثنیۀ ذنب، نام آبی است در عیص
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
دراز کوژپشت یا دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قهنّب شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کرم است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 404 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ هُمْ / نَ هُمْ / نِ هَمْ)
سرپوش دیگ و طبق و تنور و امثال آن. نهنبن. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نیز رجوع به نهنبن شود:
لطیف ار شد ز سوزش قطرۀ آبت به دیگ گل
کنی بازش کثیف ار بنهی از طینت نهنبانش.
امیرخسرو (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
زیر جامه ازار، شلوار، شلوار چرمی کشتی گیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبان
تصویر خنبان
لرزان، جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهنبان
تصویر نهنبان
سر پوش دیگ و مانند آن: (لطیف ارشد ز سوزش قطره آبت به دیگ گل کنی بازش کثیف از بنهی از طینت نهنبانش) (امیر خسرو رشیدی)، طبق تنور و مانند آن سر تنور، سر کوزه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنبان
تصویر ذنبان
سریش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبان
تصویر جنبان
متزلزل، مضطرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنبار
تصویر هنبار
انبار
فرهنگ لغت هوشیار
شریک: ... وآخر البتگین بخاری و خمار تاش شرابی... را. . بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان، رفیق، همتامثل، دو یا چند تن که کاری را انجام دهند همکار: گفته اند که دیگ به هنبازان بسیار بجوش نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هربان
تصویر هربان
گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که قیادت فاحشگان را بعهده دارد خانم رئیس: بخود گفتم عجب نبود که نفرت کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبان
تصویر انبان
توشه دان، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبان
تصویر لنبان
((لَ))
زن فاحشه ای که واسطه برای زن های دیگر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
((تُ))
زیر جامه، ازار، شلوار
تنبان کسی دو تا شدن: کنایه از پولدار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبان
تصویر انبان
کیسه ای بزرگ، شکم، بطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهنبان
تصویر نهنبان
((نَ یا نُ هُ))
سرپوش که روی دیگ، کوزه و مانند آن بگذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
((هَ))
انباز، شریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
شرکت کننده
فرهنگ واژه فارسی سره