جدول جو
جدول جو

معنی همگی - جستجوی لغت در جدول جو

همگی
همه، به تمامی، جملگی، کلی، تمام یک چیز، کل
تصویری از همگی
تصویر همگی
فرهنگ فارسی عمید
همگی
(هََ مَ / مِ)
تمامی و همه. (از غیاث). جملگی. کلاً. یکسر. یکسره. (یادداشت مؤلف) : جبرئیل بیامد و پری بزد قصر ملک و همه حشم را بر زمین فروبرد و همگی هلاک شدند. (قصص الانبیاء).
خیز نظامی نه گه خفتن است
وقت به ترک همگی گفتن است.
نظامی.
شاه بدان صید چنان صید شد
که ش همگی بستۀ آن قید شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
همگی
جملگی، کلاً، یکسر، یکسره، تمامی و همه
تصویری از همگی
تصویر همگی
فرهنگ لغت هوشیار
همگی
((هَ مِ))
کلیت، تمامی
تصویری از همگی
تصویر همگی
فرهنگ فارسی معین
همگی
تمامی، کلیت، کلا، کلیه
تصویری از همگی
تصویر همگی
فرهنگ واژه فارسی سره
همگی
تمام، همگنان، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همگین
تصویر همگین
همه، برای مثال دادند به او سعادت کلی / از برج شرف ستارگان همگین (امیرمعزی - ۵۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگر
تصویر همگر
به هم آورنده، پیوند دهنده، بافنده، رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، هم رتبه، هم قدر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هم گین. همگن. مانند هم، دوست. قرین. نزدیک. رجوع به همگن و همگنان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان شهرضا. 814 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله، پنبه، لبنیات، میوه، و کاردستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ / مِ / هََ)
همگی. همه. (از آنندراج) :
دل سپاه و رعیت بدوگرفت قرار
بدو فتاد امید جهانیان همگین.
فرخی.
زرّ تو و سیم تو همه خلق جهان راست
وین حال بدانند همه گیتی همگین.
فرخی.
بی گمان گردی اگر نیک بیندیشی
که بدل خفته ست این خلق همی همگین.
ناصرخسرو.
شاخها ازبرای خدمت را
کوژ کردند پشتها همگین.
مسعودسعد.
در هم شدند لشکر، بر هم زدند همگین
آن تاجهای زرین وآن تختهای سیمین.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
همه همگان: گویی که فلان فقید گفتست آن فخر امام بلخ بامین کاین خلق خدای را ببیند برعش بروز حشر همگین. (ناصرخسرو) دادند با و سعادت کلی از برج شرف ستارگان همگین. (معزی)، جمع همگینان (همگنان) : در پیغمبران نبشته است که همگینان آموزنده خدا باشند. هر که شنیده باشد از پدر و آموخت پیش من بیاید
فرهنگ لغت هوشیار
بهم کننده پیونددهنده چیزها، رفوگر: و را عالی ترین منصب تمام است قضای همگر و جلواه دادن، (پوربهای جامی رشیدی) توضیح رشیدی گوید: در اکثر فرهنگها بمعنی جولاه گفته زیرا که تار و پود را بهم میکند و این معنی اگر چه بحسب معنی ترکیبی درست است اما از شعر پوربها معنی رفوگر ظاهرمیشود و مجد همگر نیز رفوگر بوده نه جولاهه والله اعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، همقدر
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه دارای جثه ای نستا درشت است. پرهای فوقانی و پشت آن خاکستری مایل به سفید و رنگ سینه زردمایل به حنایی است و در بالای سر چند عدد از پرها قدری بلندتر و از دو طرف تشکیل دو بر آمدگی را میدهد و در زیر منقارش نیز قمستی از پر هارشد بیشتری دارند که زیبایی خاص باین پرنده میدهند. هما با آنکه در طبقه بندی جزو پرندگان شکاری است غذای آن فقط استخوان است هما استخوانها را از زمین ربوده و از بالا بر روی صخره ها رها میکند و پس از قطعه قطعه شدن می خورد. هما عقاب استخوان خوار. توضیح قدما این مرغ را موجب سعادت میدانستند و می پنداشتند که سایه اش بر سر هر کسی افتد او را خوشبخت کند. توضیح، (شاهین عقاب) که مظهر فره کیانی است طبق مندرجات زامیادیشت، علم ونشانی که بر سر آن صورت همای نقش کرده باشند. توضیح الف - یکی ازمعانی همای را در شاهنامه فردوسی درفشی که صورت عقاب بر آن منقوش است (درفش عقاب نشان) آورده بموارد مختلف اشاره کرده است ازجمله: هر آن کس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود همه بر گذشتند زیر همای سپهبد همی داشت بر پیل جای. (شا) باید دانست که عقاب زرین نشانه علم ایران بود و در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهیرگشوده ودرسرنیزه بلندی برافراشته بهمه نموداربود، نقش همای برروی درفش وچترشاهی: جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه اندازد از همای چتر گردون سای تو. (حافظ)، نامی است از نامهای زنان. یا همای بیضه دین. محمدرسول الله صلی الله علیه وآله
فرهنگ لغت هوشیار
همه، جمع همگنان. توضیح این کلمه بصورت مفرد در متون فارسی دیده نشده و جمع آن (همگنان) مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همزی
تصویر همزی
((هَ))
هم شأن، هم رتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همگر
تصویر همگر
((هَ گَ))
بافنده، رفوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همگن
تصویر همگن
((هَ گ))
همه، همتا، همانند، یکنواخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همگن
تصویر همگن
متجانس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همگنی
تصویر همگنی
تجانس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همگن
تصویر همگن
Homogeneous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از همگن
تصویر همگن
homogène
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از همگن
تصویر همگن
homogêneo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همگن
تصویر همگن
homogéneo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همگن
تصویر همگن
jednorodny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از همگن
تصویر همگن
однородный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از همگن
تصویر همگن
однорідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از همگن
تصویر همگن
homogeen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از همگن
تصویر همگن
homogen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از همگن
تصویر همگن
omogeneo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از همگن
تصویر همگن
समान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از همگن
تصویر همگن
একজাতীয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از همگن
تصویر همگن
homojen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی