همسایه بودن. جوار. مجاورت. (یادداشتهای مؤلف). - همسایگی جستن، همسایه شدن با کسی: مجویید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان. اسدی. - همسایگی گرفتن، همسایه شدن. منزل گرفتن در جایی: که از بینوایی و بیمایگی گرفتم در این خانه همسایگی. نظامی
همسایه بودن. جوار. مجاورت. (یادداشتهای مؤلف). - همسایگی جستن، همسایه شدن با کسی: مجویید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان. اسدی. - همسایگی گرفتن، همسایه شدن. منزل گرفتن در جایی: که از بینوایی و بیمایگی گرفتم در این خانه همسایگی. نظامی
هم شیرگی. همشیر بودن برادر و خواهر یا دو برادر یا دو خواهر از طریق رضاع و شیرخوارگی، کنایه از سازش و صمیمیت: در دشت و کوه وبیشه به همشیرگی چرند شیرو پلنگ و سرهان، گور و گوزن و رنگ. سوزنی. من اول شیر بنهادم تا سبب تأکید همدایگی و حق همشیرگی و تأکید محبت و مودت گردد. (تاریخ قم)
هم شیرگی. همشیر بودن برادر و خواهر یا دو برادر یا دو خواهر از طریق رضاع و شیرخوارگی، کنایه از سازش و صمیمیت: در دشت و کوه وبیشه به همشیرگی چرند شیرو پلنگ و سرهان، گور و گوزن و رنگ. سوزنی. من اول شیر بنهادم تا سبب تأکید همدایگی و حق همشیرگی و تأکید محبت و مودت گردد. (تاریخ قم)
برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف) ، هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت: هموار کرد خواهی گیتی را؟ گیتی است کی پذیرد همواری ؟ رودکی. چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت کاری که تو اندیشی در کژی و همواری. منوچهری. ، نرمی و ملایمت: می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟ صائب
برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف) ، هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت: هموار کرد خواهی گیتی را؟ گیتی است کی پذیرد همواری ؟ رودکی. چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت کاری که تو اندیشی در کژی و همواری. منوچهری. ، نرمی و ملایمت: می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟ صائب
دلسوزی و محبت واقعی. نوازش و تفقد. (ناظم الاطباء). غمخوار بودن. تیمارداری. دلسوزی و مهربانی. غمگساری: چون مردن تو مردن یکبارگی است یک بار بمیر این چه غمخوارگی است. خیام. باید که در حضرت فخرالدوله در باب ما و اعتنا به مهم ما انواع نصایح دریغنداری، و این غمخوارگی و تعصب به حسن کفایت خویش درگردن همت او بندی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 111). ز شیرین قصۀ آوارگی کرد به دل شادی به لب غمخوارگی کرد. نظامی. خنده به غمخوارگی لب کشاند زهره بخنیاگری شب نشاند. نظامی. به غمخوارگی چون سر انگشت من نخارد کسی در جهان پشت من. سعدی (بوستان). در تعطف و تحنن و محبت و غمخوارگی زیادتی نموده است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 81). به کرشمۀ غمخوارگی تفقد نمودن... بر صحرای غمخوارگی ایشان کاشتن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 143)
دلسوزی و محبت واقعی. نوازش و تفقد. (ناظم الاطباء). غمخوار بودن. تیمارداری. دلسوزی و مهربانی. غمگساری: چون مردن تو مردن یکبارگی است یک بار بمیر این چه غمخوارگی است. خیام. باید که در حضرت فخرالدوله در باب ما و اعتنا به مهم ما انواع نصایح دریغنداری، و این غمخوارگی و تعصب به حسن کفایت خویش درگردن همت او بندی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 111). ز شیرین قصۀ آوارگی کرد به دل شادی به لب غمخوارگی کرد. نظامی. خنده به غمخوارگی لب کشاند زهره بخنیاگری شب نشاند. نظامی. به غمخوارگی چون سر انگشت من نخارد کسی در جهان پشت من. سعدی (بوستان). در تعطف و تحنن و محبت و غمخوارگی زیادتی نموده است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 81). به کرشمۀ غمخوارگی تفقد نمودن... بر صحرای غمخوارگی ایشان کاشتن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 143)