جدول جو
جدول جو

معنی همشور - جستجوی لغت در جدول جو

همشور
(هََ شَ / شُو)
هم شور. آنکه دیگری با وی شور کند. مشاور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاشور
تصویر هاشور
خطوط موازی و نزدیک به هم که در طراحی، نقشه کشی یا حکاکی برای سایه روشن زدن یا مشخص کردن بخش های مورد نظر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همشیر
تصویر همشیر
کسی که با دیگری از یک پستان شیر خورده باشد، دو کودک که یک دایه آن ها را شیر داده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همزور
تصویر همزور
دو تن که به یک اندازه زور و قوه داشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همشوی
تصویر همشوی
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، هم شو، نباغ، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَوْ وَ)
خجلت زده. شرمگین: و خدای تعالی عذاب از ایشان برداشت. او ندانست که ایشان ایمان آورده اند چون بشنید مشور شد از آن و از خجالت با میان قوم نشد. (تفسیرابوالفتوح). و رجوع به تشویر شود، ثوب مشور، جامۀ با گل کاریزه رنگ شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِشْ وَ)
آلت انگبین گرفتن. مشوار مثله. (آنندراج). آلتی که بدان انگبین چینند. ج، مشاور. (ناظم الاطباء). مشوار. آنچه بدان عسل گیرند و آن چوبی است که عسل گیر با خود دارد. ج، مشاور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مشوار شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شجره هشور، درختی که برگش زود بیفتد. (منتهی الارب). هشره. رجوع به هشره شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
مخفف هاماوران است که ولایت عربستان و یمن باشد. (انجمن آرا). سراسر ولایت شام و یمن را گویند. (برهان) :
چو شاه هماور به شهراندرون
بیامد بننشست با رهنمون.
فردوسی.
رجوع به هاماوران شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
مخفف هم آورد. (انجمن آرا). رجوع به هم آورد شود، به معنی خواجه تاش هم هست که هم صاحب و هم خداوند باشد یعنی دو کس یا بیشتر که یک صاحب و یک خداوند دارند، چه آور به معنی خداوند و صاحب هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم شیر. برادر رضاعی. (آنندراج). دو کودک (دختر یا پسر) که از یک پستان شیر خورند. رضیع. رضیعه
لغت نامه دهخدا
رجوع به حاشور شود
لغت نامه دهخدا
(هوشْ وَ)
صاحب هوش. هوشمند:
دو پرمایه بیداردل پهلوان
یکی هوشور پیر و دیگر جوان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر سوخته ریه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
گیاهی خوشبو و برگ آن مانند برگ آویشن و درآش داخل کنند. (ناظم الاطباء). به لغت گیلانی رستنیی باشد که برگ آن به برگ سعتر ماند و در آشهای ترش داخل کنند و روغن آن درد گوش را نافع است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ فِ)
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 455 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز آراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیز آراسته و مزین، انگبین چیده شده و از کندو درآورده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هماور
تصویر هماور
حریف رقیب هماورد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مونث هاشم و سرکوفتگی شکستگی سر فرانسوی سایه زنی در نگارگری حاشیه شیوه ای در نقاشی برای نشان دادن سایه و روشن تصاویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماور
تصویر هماور
((هَ وَ))
حریف، رقیب، هماورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاشور
تصویر هاشور
حاشیه، شیوه ای در نقاشی برای نشان دادن سایه و روشن تصاویر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاشور
تصویر هاشور
پرداخت کردن
فرهنگ فارسی معین
حریف، رقیب، معارض، هماورد، هم زور، هم نبرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عوض کردن لباس، لباس کهنه و مستعمل، فقط یک دست لباس داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی