جدول جو
جدول جو

معنی همسو - جستجوی لغت در جدول جو

همسو
همجهت، هم جهت
تصویری از همسو
تصویر همسو
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همو
تصویر همو
هم او، برای مثال کس نباشد قماردوست چو او / زآن همه طایفه هموست همو (مسعودسعد - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همچو
تصویر همچو
مانند، مثل، مشابه، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همسر
تصویر همسر
زن یا شوهر، برای مثال همسری یافتم که هم سر او / نیست کس در دیار و کشور او (نظامی۴ - ۶۶۷)، کنایه از همقد، کنایه از برابر، کنایه از برابر در بلندی یا در قدرومرتبه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
امرود. نوعی از درختهای شمال ایران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
به دست آوردن نطفه از رحم ناقه و پاک کردن آن را. (ازناظم الاطباء) (آنندراج) ، سرکشی کردن خر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََمْ کَ)
دهی است از بخش کلیبر شهرستان اهر که 10 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
باروت تفنگ را گویند. (برهان) (آنندراج) ، به لغت اکسیریان ابقر است که شوره نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به شوره شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکّب از: هم + او، نیز او. همچنین او:
با نکوکردگان نکو می کرد
قهر بدگوهران همو می کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به شب رونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شیر شکننده شکار را، شیر نرم گیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو چیز که در یک جهت در حرکت باشند
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
برابر. عدیل. (آنندراج). نظیر. همانند:
به گوهر سیاوخش را همسر است
برادرش و زآن تخم و آن گوهر است.
فردوسی.
که بالاش با چرخ همسر بود
تنش خون خورد بار خنجر بود.
فردوسی.
حال آدم چو حال من بوده ست
این دو حال است همسر و یکسان.
فرخی.
به آزادمردی و مردانگی
تو کس دیده ای همسر خویشتن ؟
فرخی.
ای خسروی که بخت تو را چرخ همسر است
تو با بلند چشمۀ خورشید همسری.
فرخی.
چو سروی که با ماه همسر بود
بر آن مه بر از مشک افسر بود.
اسدی.
خواب و خور است کار خر ای نادان
با خر به خواب و خور چه شوی همسر؟
ناصرخسرو.
نیست بر من پادشاهی آز را
میر خویشم، نیست میری همسرم.
ناصرخسرو.
زآن مقام اندیش کآنجا همسر است
با رعیت هم امیر و هم زعیم.
ناصرخسرو.
از نیاز ماست اینجا زر عزیز
ورنه زر با سنگ سوده همسر است.
ناصرخسرو.
قدر تو همسر سپهر بود
رای تو همره قدر باشد.
مسعودسعد.
در ترازوی جهان از دعوی همسر مرنج
هر کجا زرّی است با او جو برابر یافتند.
ظهیر.
عالمان چون خضر پوشیده برهنه پای و سر
نعل پی شان همسر تاج خضرخان آمده.
خاقانی.
در پای هر برهنه سری خضر سرفشان
نعلین پای، همسر تاج سکندرش.
خاقانی.
زخم که جانان زند همسر مرهم شناس
زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه.
خاقانی.
همسری یافتم که همسر او
نیست اندر دیار و کشور او.
نظامی.
گفتمش همسر تو سایۀ توست
تاج مه جای تخت پایۀ توست.
نظامی.
وگر همسری را دریدم جگر
ندادم به درّندگان دگر.
نظامی.
همسر آسمان و هم کف ابر
هم به تن شیر و هم به نام هزبر.
نظامی.
با بدان کم نشین که همسر بد
گرچه پاکی، تو را پلید کند.
سعدی.
ترکیب ها:
- همسر آمدن. همسر داشتن. همسر شدن. همسر کردن. همسر گردیدن. همسری. رجوع به این مدخل ها شود.
، شریک زندگی. هر یک از زن و شوهر:
سزا باشد و سخت درخور بود
که با زال رودابه همسر بود.
فردوسی.
وز آن پس چنان خواهم از کردگار
که با من شود همسر و نیک یار.
فردوسی.
همه چیز داری که آن درخور است
نداری یکی چیز و آن همسر است.
نظامی.
همخوابۀ عشق و همسر ناز
هم خازن و هم خزینه پرداز.
نظامی.
تو را من همسرم در هم نشینی
به چشم زیردستانم چه بینی ؟
نظامی.
وآن همسر عزیز که از عده دست داشت
خواهدکه بازبستۀ عقد فلان شود.
سعدی.
یکی پیر درویش در خاک کیش
نکو گفت با همسر زشت خویش...
سعدی.
، هم سخن. رفیق راه: با غلامان سلطانی که بر اشتران سوار می بودند همسر می گشتند و سخن می گفتند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روان شدن اشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هم او نیزوی: ... و همو (فضل چغانی) در صفت نرگس گوید. کس نباشد قمار دوست چو او زان همه طایفه هموست همو. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یمسو
تصویر یمسو
باروت تفنگ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همسر
تصویر همسر
برابر، عدیل، نظیر، همانند و نیز بمعنای زن یا شوهر هم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همسر
تصویر همسر
((~. سَ))
هم اندازه، برابر، زن یا شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همچو
تصویر همچو
((~. چُ))
چون، مانند، همچون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همسر
تصویر همسر
زوجه، عیال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم سو
تصویر هم سو
منطبق
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، مساوی، همال، همدوش، همرتبه، هم سنگ، بانو، جفت، حرم، زن، زوجه، عیال، زوج، شوهر، مرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
1ـ اگر مردی همسر خود را به خواب ببیند، علامت آن است که امور خانه اش نابسامان خواهد شد. ، 2ـ اگر مردی خواب ببیند همسرش با او رفتاری بسیار مهربانانه دارد، علامت آن است که در تجارت سود فراوانی به دست می آورد.
3ـ اگر زنی خواب ببیند همسرش او را شلاق می زند، علامت آن است که وظایف خود را به خوبی نمی تواند به ثمر برساند و از سوی دیگران سرزنش خواهد شد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
هم سال و برابر
فرهنگ گویش مازندرانی
از طوایف بومی ساکن در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
غلیظ، متراکم، انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی