جدول جو
جدول جو

معنی همزانگ - جستجوی لغت در جدول جو

همزانگ
(هََ زِ)
دهی است از بخش میناب شهرستان بندرعباس که 300 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم زانو
تصویر هم زانو
کسی که در کنار دیگری و زانوبه زانوی او نشسته باشد، برای مثال دشمنم را بد نمی خواهم که آن بدبخت را / این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی دوست (سعدی۲ - ۳۶۱) همنشین، مجاور، همراه، برای مثال دریغا روزگار خوش، که من در جنب میمونت / بدم با بخت هم کاسه، بدم با کام هم زانو (عراقی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
هماواز، یکنواخت، موافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سنگ
تصویر هم سنگ
همقدر، هم وزن، هم ترازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگانی
تصویر همگانی
عمومی، آنچه مربوط به همۀ مردم باشد، همگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دو چیز که به یک رنگ باشند، کنایه از همتا، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تنگ
تصویر هم تنگ
هر یک از دو لنگۀ بار که با هم برابر و هم وزن است، کنایه از هم سنگ، هم وزن، برابر
فرهنگ فارسی عمید
شرکت دو یا چند تن در سکونت دریک خانه هم آشیانه: با دو حکیم از سر همخانگی شد سخنی چند زبیگانگی. (گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کنار دیگری وزانو بزانوی او نشیند همنشین: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)، رفیق دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سنگ
تصویر هم سنگ
همقدر، هم ترازو، هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
دو یا چند صدا که با یکدیگر توافق و تناسب داشته باشند، موافق متحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همگانی
تصویر همگانی
عمومی، متعلق به همه، کلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همخانه
تصویر همخانه
هم آشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
نسبت دو لنگه بار بهم عدیل، هم قدر هم سنگ معادل برابر: دیگر روز مادر شیر این حدیث تازه گردانید و گفت: زنده گذاشتن فجار هم تنگ کشتن اخبار است. توضیح تنگ بمعنی عدل است که یک لنگه باز باشد و همچنانکه دو لنگه بار باهم مساوی است دو هم تنگ بیک اندازه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دارای یک رنگ، دارای یک سجیه وعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همسانی
تصویر همسانی
شباهت همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سنگ
تصویر هم سنگ
((~. سَ))
هم وزن، هم شأن، هم رتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم زانو
تصویر هم زانو
هم نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
منسجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همگانی
تصویر همگانی
عمومیت، عمومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همزمان
تصویر همزمان
مقارن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
Coordinated, Harmonic, Harmonious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
coordonné, harmonieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
koordine edilmiş, harmonik, uyumlu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
সমন্বিত , সঙ্গত , সঙ্গতিপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
समन्वित , सामंजस्यपूर्ण , सामंजस्यपूर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
coordinato, armonico, armonioso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
coordinado, armónico, armonioso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
koordiniert, harmonisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
gecoördineerd, harmonieus
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
скоординований , гармонійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
скоординированный , гармоничный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
skoordynowany, harmonijny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
coordenado, harmônico, harmonioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
조정된 , 조화로운
دیکشنری فارسی به کره ای