شجاع و بهادر، نام معشوقۀ اندروس، (ناظم الاطباء)، نام زن اندروس است و هارو جزیره ای داشت در میان دریا و شبها آتش افروختی تا اندروس به فروغ آتش شناکنان آمدی وپیش هارو رفتی، یک شب بادی شد و آتش را بکشت و اندروس در میان دریا گم شد و بمرد، (برهان) (آنندراج)
شجاع و بهادر، نام معشوقۀ اندروس، (ناظم الاطباء)، نام زن اندروس است و هارو جزیره ای داشت در میان دریا و شبها آتش افروختی تا اندروس به فروغ آتش شناکنان آمدی وپیش هارو رفتی، یک شب بادی شد و آتش را بکشت و اندروس در میان دریا گم شد و بمرد، (برهان) (آنندراج)
دهی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 18 هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل و مالاریایی و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رود و چشمه و محصولاتش غلات و برنج میباشد. اهالی به زراعت مشغولند. راه مالرو دارد. ساکنین آن از طایفۀ ممبینی هستند. معدن گچ در آنجا وجود دارد. این آبادی از محلهای کله پیر، دورتو، پس کره و سرسورد تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 18 هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل و مالاریایی و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رود و چشمه و محصولاتش غلات و برنج میباشد. اهالی به زراعت مشغولند. راه مالرو دارد. ساکنین آن از طایفۀ ممبینی هستند. معدن گچ در آنجا وجود دارد. این آبادی از محلهای کله پیر، دورتو، پس کره و سرسورد تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ماهروی. مهروی. ماه رو. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم. حافظ. نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین عقل و جان را بستۀ زنجیر آن گیسو ببین. حافظ. رجوع به مه روی شود
ماهروی. مهروی. ماه رو. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم. حافظ. نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین عقل و جان را بستۀ زنجیر آن گیسو ببین. حافظ. رجوع به مه روی شود
دو تن که به یک راه روند. همراه: دراز است راهش وگر کوته است پراکندگانیم اگر همره است. فردوسی. تو چنگ فزونی زدی در جهان گذشتند از تو بسی همرهان. فردوسی. بدانید و سرتاسر آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید. فردوسی. به ره چون روی هیچ تنهامپوی نخستین یکی نیک همره بجوی. اسدی. راستی با علم چون همره شدند این از آن پیدا نباشد آن ازاین. ناصرخسرو. هرکه را هست انده بیشی همره اوست کفر و درویشی. سنائی. مروزی و رازی افتد در سفر همره و هم سفره پیش همدگر. مولوی. گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد، بس همره نالایقیم. مولوی. همره عقل و یار جان علم است در دو گیتی حصار جان علم است. اوحدی. با وی رقیب همره و آری چنین بود دائم خمار با می و خار است با رطب. ابن یمین. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. حافظ. ملول از همرهان بودن دلیل کاردانی نیست بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی. حافظ. رجوع به همراه شود
دو تن که به یک راه روند. همراه: دراز است راهش وگر کوته است پراکندگانیم اگر همره است. فردوسی. تو چنگ فزونی زدی در جهان گذشتند از تو بسی همرهان. فردوسی. بدانید و سرتاسر آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید. فردوسی. به ره چون روی هیچ تنهامپوی نخستین یکی نیک همره بجوی. اسدی. راستی با علم چون همره شدند این از آن پیدا نباشد آن ازاین. ناصرخسرو. هرکه را هست انده بیشی همره اوست کفر و درویشی. سنائی. مروزی و رازی افتد در سفر همره و هم سفره پیش همدگر. مولوی. گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد، بس همره نالایقیم. مولوی. همره عقل و یار جان علم است در دو گیتی حصار جان علم است. اوحدی. با وی رقیب همره و آری چنین بود دائم خمار با می و خار است با رطب. ابن یمین. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. حافظ. ملول از همرهان بودن دلیل کاردانی نیست بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی. حافظ. رجوع به همراه شود
در اصطلاح عامیانه، دمر. نگون. منکب. به روی افتاده. بر روی خفته. مقابل ستان. (یادداشت مؤلف). مقابل طاقباز. به روی افتاده و پیشانی بر زمین نهاده و دمر خوابیده. ضد ستان خوابیده. (ناظم الاطباء). رجوع به دمر شود، حالت وارون بر زمین نهادگی ظرفی یا کتابی و امثال آن، چنانکه لب کاسه یا جام یا پیاله ای را بر زمین نهند به جای ته و پایۀ آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دمر شود
در اصطلاح عامیانه، دمر. نگون. منکب. به روی افتاده. بر روی خفته. مقابل ستان. (یادداشت مؤلف). مقابل طاقباز. به روی افتاده و پیشانی بر زمین نهاده و دمر خوابیده. ضد ستان خوابیده. (ناظم الاطباء). رجوع به دمر شود، حالت وارون بر زمین نهادگی ظرفی یا کتابی و امثال آن، چنانکه لب کاسه یا جام یا پیاله ای را بر زمین نهند به جای ته و پایۀ آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دمر شود
جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بنی صخر، از جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در صرخد از بلاد شام بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 304، و السبائک ص 48) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از لخم، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در اطفیحیۀ مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 305، و البیان و الاعراب ص 62) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از درمأبن ثعلبه، از طی، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در مصر و شام بود. (ازالاعلام زرکلی از السبائک ص 58 و نهایهالارب ص 303) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بلی، از قضاعه از قحطان را تشکیل میدهند. و مسکن آنان در صعید مصر بود. (از اعلام زرکلی از نهایهالارب ص 302) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از حرب، از عرب حجاز را تشکیل میدهند. (از اعلام زرکلی از نهایهالارب ص 303، و معجم قبائل العرب ص 828) جدی است جاهلی. از بنی زهیر، از جذام. مسکن فرزندان او در دقهلیه و مرتاحیۀ مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 303) نام شیطان فرزدق است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) اسم علم است اشخاص را، واو آن زائد است و فقط در دو حالت رفع و جر بر آن افزوده گردد تا با ’عمر’ اشتباه نشود، اما درحالت نصب چون آخر آن الف میگیرد ’عمراً’ میشود. وچون ’عمر’ بعلت غیرمنصرف بودن قبول تنوین نمیکند لذا عمرو در این حالت با آن اشتباه نمیشود و احتیاجی به واو نخواهد داشت. ج، عمرون، أعمر، عمور. رجوع به اقرب الموارد، منتهی الارب و ناظم الاطباء شود. - ام ّعمرو، کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ام شود. - عمرو و زید، بجای فلان و بهمان. رجوع به همین ماده در ردیف خود شود ابن کرکره، مکنی به ابومالک. یکی از فصحای عرب و ربیب ابوالبیداء رباحی بود. وی در بادیه خواندن آموخت و درحضر صنعت وراقی ورزید. در نحو و لغت مذهب بصریان داشت. و کتاب خلق الانسان و کتاب الخیل از اوست. (از الفهرست ابن الندیم). رجوع به معجم الادباء ج 6 ص 91 شود ابن ابرهه ذی المنار. از تبابعۀ یمن. و از آنجا که او مردی ظالم و ستمگر بود به ذوالاذعار ملقب گشت. رجوع به ذوالاذعار و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5 ص 236. التیجان ص 133. تاج العروس ج 5 ص 225. ابن خلدون ج 2 ص 51. السبائک ص 20 ابن عثمان بن حکم بن شعره، مکنی به ابوالحسین. از مشایخ مصر در قرن سوم هجری. رجوع به نامۀ دانشوران ج 3 ص 91 شود
جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بنی صخر، از جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در صرخد از بلاد شام بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 304، و السبائک ص 48) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از لخم، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در اطفیحیۀ مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 305، و البیان و الاعراب ص 62) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از درمأبن ثعلبه، از طی، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در مصر و شام بود. (ازالاعلام زرکلی از السبائک ص 58 و نهایهالارب ص 303) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بلی، از قضاعه از قحطان را تشکیل میدهند. و مسکن آنان در صعید مصر بود. (از اعلام زرکلی از نهایهالارب ص 302) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از حرب، از عرب حجاز را تشکیل میدهند. (از اعلام زرکلی از نهایهالارب ص 303، و معجم قبائل العرب ص 828) جدی است جاهلی. از بنی زهیر، از جذام. مسکن فرزندان او در دقهلیه و مرتاحیۀ مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 303) نام شیطان فرزدق است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) اسم علم است اشخاص را، واو آن زائد است و فقط در دو حالت رفع و جر بر آن افزوده گردد تا با ’عُمَر’ اشتباه نشود، اما درحالت نصب چون آخر آن الف میگیرد ’عَمْراً’ میشود. وچون ’عُمَر’ بعلت غیرمنصرف بودن قبول تنوین نمیکند لذا عمرو در این حالت با آن اشتباه نمیشود و احتیاجی به واو نخواهد داشت. ج، عَمرون، أعمُر، عُمور. رجوع به اقرب الموارد، منتهی الارب و ناظم الاطباء شود. - ام ّعمرو، کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ام شود. - عمرو و زید، بجای فلان و بهمان. رجوع به همین ماده در ردیف خود شود ابن کرکره، مکنی به ابومالک. یکی از فصحای عرب و ربیب ابوالبیداء رباحی بود. وی در بادیه خواندن آموخت و درحضر صنعت وراقی ورزید. در نحو و لغت مذهب بصریان داشت. و کتاب خلق الانسان و کتاب الخیل از اوست. (از الفهرست ابن الندیم). رجوع به معجم الادباء ج 6 ص 91 شود ابن ابرهه ذی المنار. از تبابعۀ یمن. و از آنجا که او مردی ظالم و ستمگر بود به ذوالاذعار ملقب گشت. رجوع به ذوالاذعار و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5 ص 236. التیجان ص 133. تاج العروس ج 5 ص 225. ابن خلدون ج 2 ص 51. السبائک ص 20 ابن عثمان بن حکم بن شعره، مکنی به ابوالحسین. از مشایخ مصر در قرن سوم هجری. رجوع به نامۀ دانشوران ج 3 ص 91 شود