جدول جو
جدول جو

معنی همدست - جستجوی لغت در جدول جو

همدست
دو تن که کاری را به کمک هم انجام بدهند، شریک، رفیق، همکار
تصویری از همدست
تصویر همدست
فرهنگ فارسی عمید
همدست
شریک و رفیق
تصویری از همدست
تصویر همدست
فرهنگ لغت هوشیار
همدست
((~. دَ))
شریک، همکار
تصویری از همدست
تصویر همدست
فرهنگ فارسی معین
همدست
Coconspirator
تصویری از همدست
تصویر همدست
دیکشنری فارسی به انگلیسی
همدست
co-conspirador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
همدست
co conspirador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
همدست
współspiskowiec
دیکشنری فارسی به لهستانی
همدست
соучастник
دیکشنری فارسی به روسی
همدست
співучасник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
همدست
medeplichtige
دیکشنری فارسی به هلندی
همدست
Mitverschwörer
دیکشنری فارسی به آلمانی
همدست
co-conspirateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
همدست
co-cospiratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
همدست
साझेदार
دیکشنری فارسی به هندی
همدست
সঙ্গী ষড়যন্ত্রকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
همدست
suç ortağı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
همدست
공모자
دیکشنری فارسی به کره ای
همدست
mpenzi wa njama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
همدست
同谋者
دیکشنری فارسی به چینی
همدست
共謀者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
همدست
שותף לקשר
دیکشنری فارسی به عبری
همدست
rekan komplotan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
همدست
ผู้สมรู้ร่วมคิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
همدست
مؤامرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
همدست
ہم دست
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همبست
تصویر همبست
آبونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هردست
تصویر هردست
از یاهردستی. ازهرصنف ازهرقسم: (دیگر روز فوجی قوی ازاعیان بیرون آمدند: علویان وقضات وایمه وفقها وبزرگان وبسیارمردم عامه از هردستی اتباع ایشان)
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که در اجرای عملی شرکت کنند شریک متفق بیشتر در مورد کارهای بدبکاررود، همنشین مصاحب، دو یا چند تن که در زور و قوت و شان و شوکت برابر باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همدستگان
تصویر همدستگان
اکیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
در اجرای عملی با دیگری شرکت کردن (بیشتر در مورد کارهای بد بکار رود) : دل سرد کن زد هر که همدست فتنه گشت اندیشه کن ز پیل که هم جفت خوار شد
فرهنگ لغت هوشیار