نوعی از مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسپند و خر نشیند، گوسپند لاغر، مردم فرومایۀگول، میش کلانسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، همج. (منتهی الارب). رجوع به همج شود
نوعی از مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسپند و خر نشیند، گوسپند لاغر، مردم فرومایۀگول، میش کلانسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، همج. (منتهی الارب). رجوع به همج شود
گلۀ شتر ازچهل تا و بیشتر از آن، یا از سی تا صد، یا از هفتادتا صد، یا اندکی کم از صد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سختی گرما. (منتهی الارب). شدت سرمای زمستان و شدت گرمای تابستان. (از اقرب الموارد)
گلۀ شتر ازچهل تا و بیشتر از آن، یا از سی تا صد، یا از هفتادتا صد، یا اندکی کم از صد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سختی گرما. (منتهی الارب). شدت سرمای زمستان و شدت گرمای تابستان. (از اقرب الموارد)
نام نخستین حرف از حروف الفبای فارسی و عربی است. آن را از حروف حلق خوانند و گاه آن را پس از الف، دومین حرف به حساب آورند. شکل آن در آغاز کلمه چون الف است با این تفاوت که همزه خود حرکت میگیرد. در وسط و آخر کلمه به صورت شبیه عین (ء) نوشته میشود. در حساب جمّل مانند الف برابر یک به شمار آید. (از یادداشتهای مؤلف). حرف اول از حروف مبانی. ج، همزات. (از اقرب الموارد) : آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او چون صدهزار همزه که بر طرف مد بود. منوچهری. ، کندگی، مانند هزمه. (از اقرب الموارد)
نام نخستین حرف از حروف الفبای فارسی و عربی است. آن را از حروف حلق خوانند و گاه آن را پس از الف، دومین حرف به حساب آورند. شکل آن در آغاز کلمه چون الف است با این تفاوت که همزه خود حرکت میگیرد. در وسط و آخرِ کلمه به صورت شبیه عین (ء) نوشته میشود. در حساب جُمَّل مانند الف برابر یک به شمار آید. (از یادداشتهای مؤلف). حرف اول از حروف مبانی. ج، همزات. (از اقرب الموارد) : آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او چون صدهزار همزه که بر طرف مد بُوَد. منوچهری. ، کندگی، مانند هزمه. (از اقرب الموارد)
دو تن که به یک راه روند. همراه: دراز است راهش وگر کوته است پراکندگانیم اگر همره است. فردوسی. تو چنگ فزونی زدی در جهان گذشتند از تو بسی همرهان. فردوسی. بدانید و سرتاسر آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید. فردوسی. به ره چون روی هیچ تنهامپوی نخستین یکی نیک همره بجوی. اسدی. راستی با علم چون همره شدند این از آن پیدا نباشد آن ازاین. ناصرخسرو. هرکه را هست انده بیشی همره اوست کفر و درویشی. سنائی. مروزی و رازی افتد در سفر همره و هم سفره پیش همدگر. مولوی. گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد، بس همره نالایقیم. مولوی. همره عقل و یار جان علم است در دو گیتی حصار جان علم است. اوحدی. با وی رقیب همره و آری چنین بود دائم خمار با می و خار است با رطب. ابن یمین. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. حافظ. ملول از همرهان بودن دلیل کاردانی نیست بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی. حافظ. رجوع به همراه شود
دو تن که به یک راه روند. همراه: دراز است راهش وگر کوته است پراکندگانیم اگر همره است. فردوسی. تو چنگ فزونی زدی در جهان گذشتند از تو بسی همرهان. فردوسی. بدانید و سرتاسر آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید. فردوسی. به ره چون روی هیچ تنهامپوی نخستین یکی نیک همره بجوی. اسدی. راستی با علم چون همره شدند این از آن پیدا نباشد آن ازاین. ناصرخسرو. هرکه را هست انده بیشی همره اوست کفر و درویشی. سنائی. مروزی و رازی افتد در سفر همره و هم سفره پیش همدگر. مولوی. گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد، بس همره نالایقیم. مولوی. همره عقل و یار جان علم است در دو گیتی حصار جان علم است. اوحدی. با وی رقیب همره و آری چنین بود دائم خمار با می و خار است با رطب. ابن یمین. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. حافظ. ملول از همرهان بودن دلیل کاردانی نیست بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی. حافظ. رجوع به همراه شود
حروف صامتی که به صورت «ء» نوشته می شود و ممکن است ساکن باشد مانند، رأی. یا مانند، جرئت، نشانه ای به صورت «ء» روی «ها»ی غیرملفوظ به جای «یا» ی اضافه مانند، خانه حسن که تلفظ می شود خانه ی حسن
حروف صامتی که به صورت «ء» نوشته می شود و ممکن است ساکن باشد مانند، رأی. یا مانند، جرئت، نشانه ای به صورت «ء» روی «ها»ی غیرملفوظ به جای «یا» ی اضافه مانند، خانه حسن که تلفظ می شود خانه ی حسن