جدول جو
جدول جو

معنی همتایی - جستجوی لغت در جدول جو

همتایی(هََ)
همتا بودن. نظیر بودن. (یادداشت مؤلف). برابری کردن:
غزال اگر به تو میکرد لاف همتایی
برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی.
؟
، انبازی و شرکت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
همتایی
نظیر بودن همانندی، تساوی برابری
تصویری از همتایی
تصویر همتایی
فرهنگ لغت هوشیار
همتایی((هَ))
همانندی، تساوی، برابری
تصویری از همتایی
تصویر همتایی
فرهنگ فارسی معین
همتایی
برابری، تساوی، همانندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
همسایه بودن با هم، در جوار یکدیگر زندگانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همپایه
تصویر همپایه
کسی که با دیگری در یک درجه و پایه باشد، دو نفر که دارای شغل و مقام نظیر هم باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستایی
تصویر پستایی
پس انداز، اندوخته، ذخیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماتین
تصویر هماتین
رنگ دانۀ محتوی آهن که از تجزیۀ هموگلوبین به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
روشن (از نور ماه)، نوعی لامپ استوانه ای، لامپ فلورسنت، ایوان جلو عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماتیت
تصویر هماتیت
از فراوان ترین کانی های آهن دار که به رنگ قرمز است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همراهی
تصویر همراهی
همراه بودن با یکدیگر، هم سفری، کنایه از موافقت، کنایه از اعانت، یاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرجایی
تصویر هرجایی
آواره، دوره گرد، هرزه گرد، برای مثال طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد / من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست (سعدی۲ - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
با هم کار کردن، به یکدیگر کمک کردن در کاری، هم پیشگی و شرکت در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگانی
تصویر همگانی
عمومی، آنچه مربوط به همۀ مردم باشد، همگانی
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
نام یکی از دهستانهای بخش ششتمد شهرستان سبزوار که تابستانی گرم و آبهایی تلخ و شور دارد. به علت دوری از مرکز شهر اغلب کمینگاه سارقان است. آبادیها در میان تپه ماهورها واقع شده است. تعداد قراء آن 23 و سکنۀ آن 8950 تن است. زراعت قابل ملاحظه ندارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
معلوم نیست که مولدش کجاست. اکثر عمر خود را در عراق گذراند. یک بار به خراسان سفر کرد. مردی کم سخن بود و این مطلع از اوست:
جانا منم ز دست فراق تو مرده ای
خون در تنم نمانده چو نار فشرده ای.
(از مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی ص 120 از ترجمه فارسی).
وی از معاصران نوایی و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
لغت نامه دهخدا
پس افت، رویه بریده و آماده کفش که کفاشان بر قالب زنند و کفش دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
یا تخت مهتابی، نوعی آتشبازی، زرد کمرنگ شبیه بمهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سه تا سه عددی یا اجسام سه تایی. اجسامی که از سه عنصر ساخته شده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپتالی
تصویر هپتالی
منسوب به هپتال، ازقوم هپتال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همتایی کردن
تصویر همتایی کردن
موافقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهمتایی
تصویر بیهمتایی
بیمانندی یکتایی بی نظیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهمتایی
تصویر ناهمتایی
بی مانندی بی مثلی، مخالف بودن ناجوری مقابل همتیی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همتای
تصویر همتای
همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایی
تصویر همایی
((هُ))
همای بودن، مانند هما بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همرایی
تصویر همرایی
اجماع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
مشارکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
جوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیتایی
تصویر گیتایی
دنیایی، مادی، دنیوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هستایش
تصویر هستایش
تکوین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همیاری
تصویر همیاری
تعاونی مثل شرکت تعاونی، تعاون، حمایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همگانی
تصویر همگانی
عمومیت، عمومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همتافت
تصویر همتافت
مجتمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همکاوی
تصویر همکاوی
سمینار
فرهنگ واژه فارسی سره
بیگانه، غریبه
فرهنگ گویش مازندرانی