جدول جو
جدول جو

معنی همایونی - جستجوی لغت در جدول جو

همایونی
(هَُ)
بلندمرتبه. والامقام. عالی، از القاب خاص شاه در سلسلۀ پهلوی
لغت نامه دهخدا
همایونی
منسوب به همایون. توضیح در مورد شاه استعمال شود اعلی حضرت همایونی دربار همایونی موکب همایونی
فرهنگ لغت هوشیار
همایونی
منسوب به همایون، (در مورد شاه استعمال شود، اعلی حضرت همایونی، موکب همایونی)
تصویری از همایونی
تصویر همایونی
فرهنگ فارسی معین
همایونی
میمنت
تصویری از همایونی
تصویر همایونی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همایون
تصویر همایون
(پسرانه)
خجسته، مبارک، فرخنده، میمون، مقامی در موسیقی (نگارش کردی: هومایون)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هماوند
تصویر هماوند
(پسرانه)
از نامهای امروزی زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هماغوشی
تصویر هماغوشی
جماع، کنایه از آمیزش، اختلاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همایون
تصویر همایون
فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، در موسیقی از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگونی
تصویر همگونی
شبیه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماگون
تصویر هماگون
همایون، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، در موسیقی از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هارونی
تصویر هارونی
قاصد بودن، دربانی، پاسبانی
فرهنگ فارسی عمید
(نی ی)
منسوب به هارون و هارون قریه ای است در اسفل واسط عراق. (انساب سمعانی). منسوب است به هارونیه، که قریه ای است از سواد عراق. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 283).
- قلیۀ هارونی، نام قسمی از قلیه باشد:
از حلق چون گذشت شود یکسان
با نان خشک قلیۀ هارونی.
ناصرخسرو.
رجوع به قلیه شود.
- کر هارونی. رجوع به کر شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفه ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
قصری است در نزدیکی سامرا که به هارون واثق باﷲ خلیفۀ عباسی منسوب است و بر ساحل دجله بنا شده و تا سامرا یک میل فاصله دارد و معشوق برابر آن در جانب غربی رود واقع است، (از معجم البلدان)
شهرکی است (به شام) بر کوه، هارون الرشید کرده است، (حدود العالم)، یاقوت در معجم البلدان آن را هارونیه ضبط کرده است، رجوع به هارونیه شود
قریه ای است واقع در یک و نیم فرسنگی میانۀ شمال و مغرب کوشک (فیروزآباد)، در جنوب شیراز، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
عمل هارون، قاصدی، نقیبی، پاسبانی، (غیاث اللغات) :
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست،
خاقانی،
روح شیدا شد ز هول موکبش
بهر هارونی میان بست آسمان،
خاقانی،
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب،
خاقانی،
برآویخت هندوی چرخ از کمر
به هارونی شب کمرهای زر،
نظامی،
، ساحری، (ازفرهنگ اسکندرنامۀ بری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شطی که گینۀ فرانسه را از سورینام جدا می کند و 680 هزار گز طول دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
از ایلات کرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)
لغت نامه دهخدا
(هَُ یومْ پَ / پِ)
فرخنده پی. فرخ پی. خجسته پی. مبارک قدم:
دیدن ماه نو و عید بدو فرخ باد
که همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقاست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نام دختر فغفور چین بوده که نریمان بدو عاشق شده و او به جهت اینکه دختر خاقان بوده با او سر فرودنمی آورده. (انجمن آرا) :
کتایون خاقان تو را یار بس
سخن از همایون مران بیش و بس.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است. (انجمن آرا). خجسته. فرخنده. فرخ. فرخجسته. میمون:
سپاه جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند.
فردوسی.
بفرمود بردن به پیش سپاه
درفش همایون فرخنده شاه.
فردوسی.
به قلب اندرآمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست.
فردوسی.
پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون.
فرخی.
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون.
فرخی.
همیشه بر سر او سایۀ همای بود
تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان.
فرخی.
آیین عجم، رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
بدین همایون سور و بدین مبارک جشن
تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد.
مسعودسعد.
یکی سرو با خسروانی قبای
به فرّ و به فال همایون همای.
اسدی.
دوزخ تنور شاید مرخس را
گل در بهشت باغ همایون است.
ناصرخسرو.
روزی بس همایون است و مجلسی مبارک. (تاریخ بیهقی). تاریخ روزگار همایون او را برانم. (تاریخ بیهقی). کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام مؤبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه).
خداوند را دیدم و روز بر من
به دیدار میمون او شد همایون.
سوزنی.
تارک گشتاسب یافت افسرلهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.
خاقانی.
مبارک باد و میمون باد و خرم
همایون خلعت سلطان عالم.
انوری.
صاحبا جنتت همایون باد
عید نوروز بر تو میمون باد.
انوری.
من که این صفۀ همایونم
دایۀ خاک و طفل گردونم.
انوری.
در فصل گلی چنین همایون
لیلی ز وثاق رفته بیرون.
نظامی.
به خود کم شوم خلق را رهنمای
همایون ز کم دیدن آمد همای.
نظامی.
علی الخصوص که دیباچۀ همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگی است.
سعدی.
ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است.
حافظ.
دولت ازمرغ همایون طلب و سایۀ او
زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود.
حافظ.
ترکیب ها:
- همایون آثار. همایون بال. همایون بخت. همایون پی. همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای. همایون سریرت. همایون شدن. همایون شکار. همایون فر. همایون کردن. همایون کن. همایون گاه. همایون نظر. همایونی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از همایین
تصویر همایین
جمع همیان، از ریشه پارسی همیان ها از اربندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایون
تصویر همایون
خجسته، فرخنده، فرخ، میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابونی
تصویر مابونی
در تازی نیامده غرچگی کونمرزی ابنه داشتن مابون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایوسی
تصویر مایوسی
در تازی نیامده دلسردی نومیدی نا امیدی نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی میز خونی شاشخونی خروج خون باادرار ادراری که دارای خون باشد، بول دموی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماگون
تصویر هماگون
همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیوپی
تصویر همیوپی
فرانسوی نیم بینی از بیماری های چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایونز
تصویر مایونز
((یُ نِ))
نوعی سس که از تخم مرغ، روغن زیتون، سرکه و خردل درست می شود و به طور سرد مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایون
تصویر همایون
((هُ))
خجسته، مبارک، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایون
تصویر همایون
مبارک، میمون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمایانی
تصویر نمایانی
ابراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همایند
تصویر همایند
دوقلو
فرهنگ واژه فارسی سره
بختیار، خجسته، خوش یمن، سعادتمند، سعید، مبارک، مسعود، میمون، نیکبخت، هماگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یأس، ناامیدی، غم زدگی
دیکشنری اردو به فارسی