جدول جو
جدول جو

معنی همالسن - جستجوی لغت در جدول جو

همالسن
تاکردن آستین دست یا لنگه ی شلوار، مالاندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همایون
تصویر همایون
(پسرانه)
خجسته، مبارک، فرخنده، میمون، مقامی در موسیقی (نگارش کردی: هومایون)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همایون
تصویر همایون
فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، در موسیقی از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماگون
تصویر هماگون
همایون، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، در موسیقی از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماتین
تصویر هماتین
رنگ دانۀ محتوی آهن که از تجزیۀ هموگلوبین به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(عَ کَ)
با هم راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسارّه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کمالان. خانه خشت و گلی کوچک. خانه محقر و تاریک. خانه خشت سخت محقر و ناچیز. خانه گلین و کم ارزش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ همیان. (منتهی الارب). رجوع به همیان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هملاج. (منتهی الارب). رجوع به هملاج شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گیاههای باقیماندۀ ضعیف، مرغان ضعیف، جامۀ پاره پاره شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مفرد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شهری است به هندوستان، ، جای زاهدان هند است و ایشان بر همانند که گویند: مااز ابراهیم پیغمبریم صلوات اﷲعلیه. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نام دختر فغفور چین بوده که نریمان بدو عاشق شده و او به جهت اینکه دختر خاقان بوده با او سر فرودنمی آورده. (انجمن آرا) :
کتایون خاقان تو را یار بس
سخن از همایون مران بیش و بس.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است. (انجمن آرا). خجسته. فرخنده. فرخ. فرخجسته. میمون:
سپاه جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند.
فردوسی.
بفرمود بردن به پیش سپاه
درفش همایون فرخنده شاه.
فردوسی.
به قلب اندرآمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست.
فردوسی.
پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون.
فرخی.
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون.
فرخی.
همیشه بر سر او سایۀ همای بود
تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان.
فرخی.
آیین عجم، رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
بدین همایون سور و بدین مبارک جشن
تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد.
مسعودسعد.
یکی سرو با خسروانی قبای
به فرّ و به فال همایون همای.
اسدی.
دوزخ تنور شاید مرخس را
گل در بهشت باغ همایون است.
ناصرخسرو.
روزی بس همایون است و مجلسی مبارک. (تاریخ بیهقی). تاریخ روزگار همایون او را برانم. (تاریخ بیهقی). کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام مؤبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه).
خداوند را دیدم و روز بر من
به دیدار میمون او شد همایون.
سوزنی.
تارک گشتاسب یافت افسرلهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.
خاقانی.
مبارک باد و میمون باد و خرم
همایون خلعت سلطان عالم.
انوری.
صاحبا جنتت همایون باد
عید نوروز بر تو میمون باد.
انوری.
من که این صفۀ همایونم
دایۀ خاک و طفل گردونم.
انوری.
در فصل گلی چنین همایون
لیلی ز وثاق رفته بیرون.
نظامی.
به خود کم شوم خلق را رهنمای
همایون ز کم دیدن آمد همای.
نظامی.
علی الخصوص که دیباچۀ همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگی است.
سعدی.
ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است.
حافظ.
دولت ازمرغ همایون طلب و سایۀ او
زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود.
حافظ.
ترکیب ها:
- همایون آثار. همایون بال. همایون بخت. همایون پی. همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای. همایون سریرت. همایون شدن. همایون شکار. همایون فر. همایون کردن. همایون کن. همایون گاه. همایون نظر. همایونی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ذُسْ سِ)
لقب پسر صوان بن عبدشمس، و لقب پسروثن بجلی از آنروی که او را دندان زائد بود، و در حاشیۀ المرصع آمده است: نام پدر ذیهمیر بن ذی السن بن وثن بن اصغر بن عمرو بن جلیحه بن لوی بن بکر بن ثعلبه است
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
جمع واژۀ حمّال. (از منتهی الارب). رجوع به حمال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امالس
تصویر امالس
جمع املیس، کویرها شوره زارها
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خوناهن ماده قرمزرنگ آهن دارموجود در گلبولهای قرمزخون که باترکیب یک ماده پروتیدی موسوم به گلوبین هموگلوبین رامیسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماگون
تصویر هماگون
همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همالیج
تصویر همالیج
جمع هملاج، از ریشه پارسی هملاجان ستوران رهرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایون
تصویر همایون
خجسته، فرخنده، فرخ، میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایین
تصویر همایین
جمع همیان، از ریشه پارسی همیان ها از اربندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایون
تصویر همایون
((هُ))
خجسته، مبارک، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایون
تصویر همایون
مبارک، میمون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمالن
تصویر آمالن
آرزومندی
فرهنگ واژه فارسی سره
همرنگ، همگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بختیار، خجسته، خوش یمن، سعادتمند، سعید، مبارک، مسعود، میمون، نیکبخت، هماگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالیدن، افتخار نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
نالیدن، در سانسکریت نارد naard آمده است
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو کردن، محاصره کردن و حمله ور شدن، ریشه یابی کردن.، چیز را چسبیدن و از آن بالا رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن، به چیزی چسبیدن و از آن آویختن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن، چنگ انداختن، چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی