جدول جو
جدول جو

معنی همائم - جستجوی لغت در جدول جو

همائم
(هََ ءِ)
جمع واژۀ همّه. رجوع به همه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همام
تصویر همام
(پسرانه)
ارجمند، دارای مقام و منزلت، دارای فضایل، نام یکی از شعرا و سخنگویان مشهور در آذربایجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همام
تصویر همام
پادشاه بلندهمت، مرد بزرگ و دلیر و بخشنده،
شیر درنده، ضرغام، شیر شرزه، هژبر، صارم، هزبر، هرماس، شیر ژیان، ریبال، قسوره، اصلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمائم
تصویر تمائم
تمیمه ها، مهرها یا طلسم هایی که برای دفع بلا و چشم زخم به گردن اطفال آویزان کنند، تعویذها، حرزها، جمع واژۀ تمیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمائم
تصویر حمائم
آبهای گرم، دوستان، جمع واژۀ حمیم و حمیمه، جمع واژۀ حمام و حمامه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ءِ)
عمایم. جمع واژۀ عمامه. رجوع به عمامه شود: العمائم تیجان العرب، دستارها تاج عربان باشد. زیرا عمامه نزد عرب چون تاج نزد ایرانیان بود. و هرگاه میخواستند کسی را سروری و سیادت دهند عمامه ای قرمزرنگ بر سر او می نهادند. (از لسان العرب) (از تاج العروس) :
اوصاف طره های عمایم بود همه
هر جا که ذکر طرۀ طرار می کنم.
نظام قاری (دیوان ص 26).
- ارباب عمائم، اهل عمائم. مردمی که عمامه بر سر دارند. آخوندها. روحانیان:
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند.
ایرج میرزا.
- اهل عمائم یا اهل العمائم، ارباب عمائم (عمایم). مردمی که عمامه بر سر دارند. عمامه داران. دستارداران. اهل دستار. اهل علم. طلاب علوم دینی. مجتهدان و علما. دستاربندان:
سرور اهل عمایم، شمع جمع انجمن
صاحب صاحبقران، خواجه قوام الدین حسن.
حافظ.
میان اهل عمایم سرآمد است چو تاج
چو موزه هرکه در این آستانه کرد عبور.
نظام قاری (دیوان ص 33).
خرد گفت ممدوح اهل العمائم
معین البرایا، کفیل المآرب.
نظام قاری (دیوان ص 29)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حیران. شیدا. سرگشته. (مقدمه الادب زمخشری) : وقال: افق ! حتّی متی انت هائم ؟ ببثنه فیها قد تعید، و قد تبدی. (جمیل بن معمر العذری از آداب اللغه العربیه و تاریخها ج 1 ص 88). رجل هائم، مرد سرگشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیفته و سرگشته شونده در عشق و سرگردان در غیر راه راست و سخت تشنه شونده. (غیاث اللغات) ، سخت تشنه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
رجوع به همایی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ هَِ)
هموم و اندوهها. (منتهی الارب). جمع واژۀ هم ّ. رجوع به هم ّ و هموم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نمیمه. رجوع به نمیمه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءِ)
جمع واژۀ هضیمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هضیمه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءِ)
ج هزیمه. (منتهی الارب). رجوع به هزیمه و هزایم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دمیمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ دمیمه، به معنی زن حقیر. (آنندراج). و رجوع به دمیمه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءِ)
جمع واژۀ ذمیمه: ملک را طرفی از ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد. (گلستان). به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاق به محامد مبدل گشت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شمیمه. خوش بوهایی که بوییده شوند. (از آنندراج) (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غمامه و غمامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غمامه و غمامه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضمیمه
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حمام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود، جمع واژۀ حمیمه. (منتهی الارب). به معنی کریمه. رجوع به حمیمه شود: اخذ المصدق حمائم اموالهم، ای کرائمها، جمع واژۀ حمام. (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود، جمع واژۀ حمامه است که به معنی مرغ طوقدار و کبوتر است. (غیاث) (آنندراج). رجوع به حمامه شود، جمع واژۀ حم ّ. بهین های شتران. (منتهی الارب). رجوع به حم شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
احمد بن محمد بن خضر بن علی بن محمد بن احمد بن عبدالدائم السلمی. شهاب الدین ابوالعباس منصوری مصری، معروف به هائم شاعر شافعی مذهب که بعد حنبلی شد. تولد او در سال 799 هجری قمری و وفاتش به سال 887هجری قمری اتفاق افتاد. ولی در کشف الظنون چ 1 و چ 2 و در ذیل دررالبحار چ 1 ج 1 ص 487 و چ 2 ج 1 ستون 746 ودر همین لغت نامه به نقل از کشف الظنون در ذیل کلمه احمد سال وفاتش 785 آمده است. ولی از مقایسه با سال تولد شاعر نادرستی آن آشکار میشود. و نیز در همان کشف الظنون چ 1 در ذیل ’دیوان هائم’ ص 526 سال وفاتش 887 ذکر شده است. دیوان شعرش ’قطره و زبد’ نام دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
جمع واژۀ تمیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تمیمه شود، و اماطه التمائم، کنایه عن الکبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هضائم
تصویر هضائم
جمع هضیمه، ستم ها خشم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمائم
تصویر نمائم
جمع نمیمه، سخن چینی ها جمع نمیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمائم
تصویر غمائم
جمع غمامه، پاره ابر ها، جمع غمامه، پوزه بند ها چشم بندک ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عمامه، دستار ها جمع عمامه. یا ارباب (اهل) عمایم. کسانی که عمامه بر سر گذارند، علما فقها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضمیمه، پیوست ها مونث ضمیم صاحب همراه، چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند پیوست، جمع ضمایم (ضمائم) یا ضمیمه اعور. زایده کرمی شکل که به سطح داخلی روده اعور متصل است و طول آن بین 6 تا 12 و گاهی 20 سانتیمتر است آپاندیس آویزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمائم
تصویر ذمائم
جمع ذمیمه نکوهیده ها: ذمایم اخلاق، جمع ذمیمه، نکوهیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمائم
تصویر سمائم
جمع سموم، باد های سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمائم
تصویر تمائم
جمع تمیمه، گردن پنام ها (پنام تعوید) تمایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمائم
تصویر حمائم
جمع حمام حمامه، کبوتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائم
تصویر هائم
شیفته، سر گشته، سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
سخن چین، سیمین روز سرما رهبر کوشا، پیشوای دلیر، سرور بخشنده: مرد، شیر بیشه، پیه گداخته، برفابه، جمع همام، رهبران کوشا پیشوایان دلیر سروران بخشنده -1 سخن چین نمام، روز سوم ازروزهای سرما، جمع همام پادشاه بزرگ همت، مهتردلیر وجوانمرد، سروربزرگوار: (ازلی خطی درلوح که ملکی بدهید بابی یوسف یعقوب بن اللیث همام) (برگزیده شعر. ص 4)، جمع همام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمائم
تصویر شمائم
جمع شمیمه، بویه ها خوشبو هایی که بوییده شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همام
تصویر همام
((هَ مّ))
سخن چین، نمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همام
تصویر همام
((هُ))
پادشاه بلند همت، دلیر، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمائم
تصویر ضمائم
پیوست ها
فرهنگ واژه فارسی سره