میان هر دو طبقۀ زمین تا زمین هفتم، مردار هر چیزی هالک، مابین سر کوه و اسفل آن، همواری میان هر دو چیز، هرچه فروافتد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) جمع واژۀ هلکه. (منتهی الارب). رجوع به هلکه شود
میان هر دو طبقۀ زمین تا زمین هفتم، مردار هر چیزی هالک، مابین سر کوه و اسفل آن، همواری میان هر دو چیز، هرچه فروافتد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) جَمعِ واژۀ هلکه. (منتهی الارب). رجوع به هلکه شود
به معنی نالکس است که سر دیوار باشد و این لغت با لغت بالکس با بای ابجد ظاهراً تصحیف خوانی شده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج). کنگرۀ سر دیوار. (ناظم الاطباء)
به معنی نالکس است که سر دیوار باشد و این لغت با لغت بالکس با بای ابجد ظاهراً تصحیف خوانی شده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج). کنگرۀ سر دیوار. (ناظم الاطباء)
سر دیوار. (برهان). کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء). بلکن. نلکس. و رجوع به بلکن شود، مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن. (منتهی الارب). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی. (از اقرب الموارد از لسان) ، فاجر گردیدن. (منتهی الارب) ، ظفر یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). جمع آن را برخی بلاّن دانسته اند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
سر دیوار. (برهان). کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء). بلکن. نلکس. و رجوع به بلکن شود، مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن. (منتهی الارب). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی. (از اقرب الموارد از لسان) ، فاجر گردیدن. (منتهی الارب) ، ظفر یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). جمع آن را برخی بُلاّن دانسته اند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
بیماری سل، و گویند سلاس بیماری عقل است و هلاس در بدن است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزد پزشکان آن است که هضم عروقی از وظیفۀ خود بازماند و نتواند غذا را به بدن برساند. (کشاف اصطلاحات الفنون) (بحر الجواهر)
بیماری سل، و گویند سلاس بیماری عقل است و هلاس در بدن است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزد پزشکان آن است که هضم عروقی از وظیفۀ خود بازماند و نتواند غذا را به بدن برساند. (کشاف اصطلاحات الفنون) (بحر الجواهر)
همه کس هرفرد همه کسان: (زهرمز هرکس که دانابدند بهرکارنیکوتوانابدند) (شا. بخ. 1446: 6)، هیچ کس (درمورجمله منفی) : (ذوق مواصلت شربتی گوارنده است که هرکس ازآن نشکیبد)، هرشخص عادی ومعمولی: (هرکس ازعهده این کار برنمی آید) توضیح گاه ضمیر و فعل آنرامفردآورندوگاه جمع
همه کس هرفرد همه کسان: (زهرمز هرکس که دانابدند بهرکارنیکوتوانابدند) (شا. بخ. 1446: 6)، هیچ کس (درمورجمله منفی) : (ذوق مواصلت شربتی گوارنده است که هرکس ازآن نشکیبد)، هرشخص عادی ومعمولی: (هرکس ازعهده این کار برنمی آید) توضیح گاه ضمیر و فعل آنرامفردآورندوگاه جمع
مردن و نیست شدن چرمی که آنرامانندکفه ترازو می ساختند وازسرچوب منجنیق می آویختند وسپس آنرا پرازسنگ کرده بجانب دشمن می انداختند: (چون هلکی شدم بفن بسته منجنیق تن سنگ اراده اجل نشکند اربردهلک) (عمیدلوبکی)
مردن و نیست شدن چرمی که آنرامانندکفه ترازو می ساختند وازسرچوب منجنیق می آویختند وسپس آنرا پرازسنگ کرده بجانب دشمن می انداختند: (چون هلکی شدم بفن بسته منجنیق تن سنگ اراده اجل نشکند اربردهلک) (عمیدلوبکی)