جدول جو
جدول جو

معنی هلواعه - جستجوی لغت در جدول جو

هلواعه
(هَِ لْ عَ)
مرد آزمند، مردسخت گریزنده و رونده از شادمانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ تیز و نیک شتاب و چست و رام. (منتهی الارب). رجوع به هلواع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همواره
تصویر همواره
همیشه، پیوسته، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلواسه
تصویر تلواسه
ملال، اندوه، تلوسه، تاسه، تالواسه، تفسه، تاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
همین ساعت، همین دم، وقت حاضر، فوراً، بدون تاخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لْ زَ / زِ)
خانه ای که از چوب سازند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ لْ سَ / سِ)
اضطراب و بی آرامی و بیقراری و اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی آرامی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تالواسه. (از شرفنامۀ منیری) :
ویته تلواسه دیرم بوره بوین
هزاران تاسه دیرم بوره بوین.
باباطاهر.
و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ز بس تلواسه کاندرجان من بود
تو گفتی مردنم درمان من بود.
جمال الدین اشهری (از فرهنگ جهانگیری).
، میل به چیزی داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ سا عَ)
رستاخیز. رستخیز. روز قیامت. مأخوذ از قرآن کریم، آیات: و یوم تقوم الساعه (12/30) ، اقتربت الساعه. (1/54) و دهها آیۀ دیگر. و رجوع به ساعه شود، لغت ترکی است بمعنی بخش. (شرفنامۀ منیری). حصه و نصیب. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 146 ب). در فرهنگ مذکور شعوری هم بعنوان شاهد آمده است
لغت نامه دهخدا
(نِگِ رِ تَ)
الاّن. اکنون. هم اکنون. فی الفور. همین حالا. هم الاّن. همین الاّن. بی درنگ و تأمل
لغت نامه دهخدا
(اَلْ نَ / نِ)
قسمی شتر، و امروز شاهسونان ’اروانه’ گویند. (یادداشت مؤلف) :
آن تجمل ز وی جمل نکشد
خنگل و بیسراک و الوانه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُلْ رَ / رِ)
آتش گون و بته که پس از پختن نان در تنور نانوایی و غیره ماند و فقراء از آن آتش برایگان برای خود برگیرند گرم داشتن کرسی یا خانه را. صله. صابی. خاکستر گرم با خرده های آتش. (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ ژَ / ژِ)
شیشه و آبگینه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ یَ / یِ)
بالوایه. پرستوک را گویند و آن پرنده ایست که به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستوک. (الفاظ الادویه). خطاف. (فهرست مخزن الادویه).
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِقْ قا عَ)
مرد بسیارسخن، لقب نهنده مردم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق. (اقرب الموارد) ، تلقاع. عیبه. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ)
مرد سخت گریزنده و رونده از شادمانی، شتر مادۀ تیز و نیک شتاب و چست و رام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ عَ)
آنچه از گلوی قی کننده برآید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطواعه
تصویر مطواعه
فرمانبردار رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوانه
تصویر سلوانه
آبمهره، مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
باد خوراک، پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
الان، اکنون، همین حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلواسه
تصویر تلواسه
اضطراب بیقراری اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروانه
تصویر هروانه
بیمارستان، تیمارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همواره
تصویر همواره
پی در پی، پیوسته، همیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلوارده
تصویر هلوارده
قسمی هلو که دارای میوه های ریزتر ازهلوی معمول ونامرغوب تراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروانه
تصویر هروانه
((هَ نِ))
بیمارستان، شکنجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلواسه
تصویر تلواسه
((تَ س ِ))
اضطراب، بی قراری، اندوه، ملالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوایه
تصویر بلوایه
((بَ یِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
((اَ سّ عِ))
در ساعت، این ساعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همواره
تصویر همواره
((هَ رِ))
پیوسته، همیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همواره
تصویر همواره
مداوم، لاینقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همواژه
تصویر همواژه
اصطلاح (کلام)
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
هم اکنون، بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره