سخت درنوردیدن و نیک درپیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از جای جای فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد بلغا عبارت از تناسب است. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تناسب شود
سخت درنوردیدن و نیک درپیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از جای جای فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد بلغا عبارت از تناسب است. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تناسب شود
اشقاقل. (فهرست مخزن الادویه). زردک صحرایی را گویند که شقاقل باشد. قوت باه دهد و شیر زنان را زیاد کند. (برهان). شقاقل است. (فهرست مخزن الادویه). محتمل است که هشقیقل باشد با دو قاف به جای دو فاء که در آن صورت تلفظ لهجه ای است از شقاقل. و صاحب مخزن الادویه به دو قاف هم ضبط کرده است. رجوع به هشقیقل شود
اشقاقل. (فهرست مخزن الادویه). زردک صحرایی را گویند که شقاقل باشد. قوت باه دهد و شیر زنان را زیاد کند. (برهان). شقاقل است. (فهرست مخزن الادویه). محتمل است که هشقیقل باشد با دو قاف به جای دو فاء که در آن صورت تلفظ لهجه ای است از شقاقل. و صاحب مخزن الادویه به دو قاف هم ضبط کرده است. رجوع به هشقیقل شود
گروه مردم پراکنده از هر جای. قوله تعالی: و جئنا بکم لفیفاً (قرآن 104/17) ، ای مجتمعین مختلطین من کل قبیله. (منتهی الارب). آنچه از قبائل مختلف به هم جمع آیند. آمیخته بیکدیگر. (ترجمان القرآن جرجانی). انبوه و همه. یقال: جاؤا بلفیفهم و لفهم آمدند همه. (مهذب الاسماء) ، طعام لفیف، خوردنی آمیخته به دو جنس یا زاید از آن. (منتهی الارب) ، دوست. یقال: هو لطیف فلان، ای صدیقه (او هو لغیف بالغین المعجمه). (منتهی الارب) ، درپیچیده. ج، لفائف. پیچیده. (دهار) ، (اصطلاح علم صرف) کلمه ای که از سه حرف اصلی آن دو حرف علت باشد، خواه مقرون چون طوی و خواه مفروق چون وعی. (منتهی الارب). در حرف عرب آنکه فا و لام آن یا عین و لام آن حرف عله باشد. اولی را لفیف مفروق و دومی را لفیف مقرون گویند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لفیف نزد علماءصرف، عبارت است از لفظی که فاءالفعل و لام الفعل آن یکی از حروف عله باشد و آن را لفیف مفروق نامند و اگرفاءالفعل و عین الفعل و یا عین الفعل و لام الفعل یکی از حروف عله باشد آن را لفیف مقرون خوانند - انتهی: صحیح است و مثال است و مضاعف لفیف و ناقص و مهموز و اجوف. لفیف مفروق، آنکه فاء و لام آن حرف عله باشد. لفیف مقرون، آنکه عین و لامش عله باشد. ما اعتل عینه و لامه کقوی. (تعریفات جرجانی)
گروه مردم پراکنده از هر جای. قوله تعالی: و جئنا بکم لفیفاً (قرآن 104/17) ، ای مجتمعین مختلطین من کل قبیله. (منتهی الارب). آنچه از قبائل مختلف به هم جمع آیند. آمیخته بیکدیگر. (ترجمان القرآن جرجانی). انبوه و همه. یقال: جاؤا بلفیفهم و لفهم آمدند همه. (مهذب الاسماء) ، طعام لفیف، خوردنی آمیخته به دو جنس یا زاید از آن. (منتهی الارب) ، دوست. یقال: هو لطیف فلان، ای صدیقه (او هو لغیف بالغین المعجمه). (منتهی الارب) ، درپیچیده. ج، لفائف. پیچیده. (دهار) ، (اصطلاح علم صرف) کلمه ای که از سه حرف اصلی آن دو حرف علت باشد، خواه مقرون چون طوی و خواه مفروق چون وعی. (منتهی الارب). در حرف عرب آنکه فا و لام آن یا عین و لام آن حرف عله باشد. اولی را لفیف مفروق و دومی را لفیف مقرون گویند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لفیف نزد علماءصرف، عبارت است از لفظی که فاءالفعل و لام الفعل آن یکی از حروف عله باشد و آن را لفیف مفروق نامند و اگرفاءالفعل و عین الفعل و یا عین الفعل و لام الفعل یکی از حروف عله باشد آن را لفیف مقرون خوانند - انتهی: صحیح است و مثال است و مضاعف لفیف و ناقص و مهموز و اجوف. لفیف مفروق، آنکه فاء و لام آن حرف عله باشد. لفیف مقرون، آنکه عین و لامش عله باشد. ما اعتل عینه ُ و لامه کقوی. (تعریفات جرجانی)