جدول جو
جدول جو

معنی هلفیفا - جستجوی لغت در جدول جو

هلفیفا
(هََ)
به لغت سریانی نوعی از کاسنی باشد، و آن را به فارسی تلیخی گویند. استسقا را نافع است. (برهان). هندبا. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
هلفیفا
سریانی تلخه گونه ای کاسنی از گیاهان تلخه راگویند که یکی ازگونه های کاسنی است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلینا
تصویر هلینا
(دخترانه)
هلن، روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلیا
تصویر هلیا
(دخترانه)
خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لفیف
تصویر لفیف
آمیخته و به هم درپیچیده، درختان انبوه و درهم پیچیده، گروهی از مردم که در یک جا گرد آمده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشفیفل
تصویر هشفیفل
زردک صحرایی، ریشۀ گیاهی از نوع هویج که از آن مربا تهیه می کنند، نهشل، شقاقل، اشقاقل، گزربری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
فراهم آوردن، گرد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
زمین و جای فراخ و هموار، بیابان بی آب
فرهنگ فارسی عمید
(لَ فی فَ / فِ)
نوعی پوشیدنی: و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم. (نظام قاری ص 141)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی عروق الصفرا. (مخزن الادویه). رجوع به هلد شود
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ)
گوشت پشت شتر زیر پی. (منتهی الارب). گوشت مازۀ پشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
مرد کلان ریش بسیارموی درشت اندام. (از منتهی الارب). که موی سر و ریش وی بسیار باشد. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت درنوردیدن و نیک درپیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از جای جای فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد بلغا عبارت از تناسب است. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تناسب شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی دودالثفل است و به عربی اسم اقحوان است و به سریانی قثاء. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ فی فُ)
اشقاقل. (فهرست مخزن الادویه). زردک صحرایی را گویند که شقاقل باشد. قوت باه دهد و شیر زنان را زیاد کند. (برهان). شقاقل است. (فهرست مخزن الادویه). محتمل است که هشقیقل باشد با دو قاف به جای دو فاء که در آن صورت تلفظ لهجه ای است از شقاقل. و صاحب مخزن الادویه به دو قاف هم ضبط کرده است. رجوع به هشقیقل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گروه مردم پراکنده از هر جای. قوله تعالی: و جئنا بکم لفیفاً (قرآن 104/17) ، ای مجتمعین مختلطین من کل قبیله. (منتهی الارب). آنچه از قبائل مختلف به هم جمع آیند. آمیخته بیکدیگر. (ترجمان القرآن جرجانی). انبوه و همه. یقال: جاؤا بلفیفهم و لفهم آمدند همه. (مهذب الاسماء) ، طعام لفیف، خوردنی آمیخته به دو جنس یا زاید از آن. (منتهی الارب) ، دوست. یقال: هو لطیف فلان، ای صدیقه (او هو لغیف بالغین المعجمه). (منتهی الارب) ، درپیچیده. ج، لفائف. پیچیده. (دهار) ، (اصطلاح علم صرف) کلمه ای که از سه حرف اصلی آن دو حرف علت باشد، خواه مقرون چون طوی و خواه مفروق چون وعی. (منتهی الارب). در حرف عرب آنکه فا و لام آن یا عین و لام آن حرف عله باشد. اولی را لفیف مفروق و دومی را لفیف مقرون گویند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لفیف نزد علماءصرف، عبارت است از لفظی که فاءالفعل و لام الفعل آن یکی از حروف عله باشد و آن را لفیف مفروق نامند و اگرفاءالفعل و عین الفعل و یا عین الفعل و لام الفعل یکی از حروف عله باشد آن را لفیف مقرون خوانند - انتهی:
صحیح است و مثال است و مضاعف
لفیف و ناقص و مهموز و اجوف.
لفیف مفروق، آنکه فاء و لام آن حرف عله باشد. لفیف مقرون، آنکه عین و لامش عله باشد. ما اعتل عینه و لامه کقوی. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ لَ)
زود رفتن. (از تاج المصادر بیهقی). شتاب رفتن، وزیدن بادکه شنیده شود آواز وی، درخشیدن، سبک گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفیف
تصویر لفیف
آمیخته و بهم درپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلفی
تصویر هلفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیفه
تصویر لفیفه
گول، چیدست: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
درهم پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشفیفل
تصویر هشفیفل
شقاقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیفات
تصویر تلفیفات
جمع تلفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
((تَ))
پیچیدن، درنوردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیفا
تصویر فیفا
((فَ))
بیابان، بیابان بی آب، تخته سنگ نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لفیف
تصویر لفیف
((لَ))
گروه پراکنده از مردم، درپیچیده، جمع لفایف
فرهنگ فارسی معین
پیچیدن، لفاف کردن، در هم پیچیدن، در نوردیدن، تناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب تک شاخه یا چند شاخه ای که در خرمن کوبی جهت جدا کردن کاه
فرهنگ گویش مازندرانی