جدول جو
جدول جو

معنی هلبس - جستجوی لغت در جدول جو

هلبس
(هََ بَ)
کسی. (منتهی الارب) : ما فی الدار هلبس، یعنی کسی نیست که بدو انس توان گرفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلبست
تصویر هلبست
(پسرانه)
شعر (نگارش کردی: ههبهست)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پوشیدنی، جامۀ پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پنهان و پوشیده، در آمیخته، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
لباس پوشیدن، پوشیده شدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلبه
تصویر هلبه
از صورت های فلکی جنوبی، ذات الشعور، حوض، ضفیرهالاسد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ بَ)
شب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
گرسنگی سخت. شدید از گرسنگی و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد گوشتناک. (منتهی الارب). مرد پرگوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لُبْ بَ)
هلبه الشتاء و الزمان، سختی آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بُ)
نام قصبۀ ختلان بوده است. در حدودالعالم به جای حرف باء، میم آمده است. (از حواشی فیاض بر تاریخ بیهقی ص 557). رجوع به هلمک شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ بِ)
شیر دفزک. (از منتهی الارب). هلابج. هلباجه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
امر ملبس، کار مشتبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بِ)
مختلطکننده و درآمیزنده و پنهان کننده حق و راستی، فریبنده، سوداگر مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ)
پوشیده و پنهان. مختلط و پوشیده، مأخوذ از تازی، لباس پوشیده و زینت یافته. (ناظم الاطباء). پوشیده. در بر کرده. جامه پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گلزار ملبس و ملمع شد
از جامۀ ششتری و نیسانی.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 516).
- ملبس به فلان لباس گردیدن، فلان لباس در بر کردن.
- ، در شاهد زیر به رنگ و لباس عباسیان درآمدن. تیره و سیاه گردیدن: چون شعاع خورشید جهان تاب در جوف زمین متواری گشته زمانه ملبس به لباس عباسیان گردید. (عالم آرا).
- ملبس شدن، پوشیدن. در بر کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملبس کردن، پوشانیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، لغتی مولد است به معنی نقل و آن بادام و جز آن است که به شکر گرفته باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
گرسنگی سخت و جز آن. (منتهی الارب). هلقس. (از اقرب الموارد). رجوع به هلقس شود، مرد بسیارگوشت. (از منتهی الارب) ، ناکس زشتخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
هر چیزی که از آن برخورداری کنند و تمتع برند. (ناظم الاطباء). ما فی فلان ملبس، ای مستمتع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ بَ)
هرچه درپوشند. (مهذب الاسماء). جامه و پوشش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و پوشش و هر چیز که بدن را بپوشاند. ج، ملابس. (ناظم الاطباء). پوشاک. جامه. پوشیدنی. لباس. لبوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا روزش به شب افلاس رسید و کارش از ملبس حریر و اطلس، با فرش پلاس و فراش کرباس افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 62).
پس لباس کبر بیرون کن ز تن
ملبس ذل پوش در آموختن.
مولوی.
، ان فیه لملبساً، یعنی کبر و سالخوردگی در وی نیست. (منتهی الارب) (آنندراج). یعنی در او کبر سن و سالخوردگی نیست. (ناظم الاطباء). یعنی در او کبر نیست یعنی متواضع است و گویند در او کبر و سالخوردگی نیست. (از اقرب الموارد) ، در مثل است: اعرض ثوب الملبس، در حق کسی گویند که تهمت دهندگانش بسیار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعرض ثوب الملتبس و قیل الملبس، در بارۀ کسی گویند که تهمت زنندگانش در آنچه دزدیده است بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تند و تیز، حدید، و آن قریه ای است بنزدیکی لدّ، فاندافلد، گمان میبرد که حادید همان ده است که بر فرازتل شرقی لدّ واقع است و امروز آن را حدیثه نامند، (قاموس مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کِ)
ناکس زشتخوی. (از اقرب الموارد). رجوع به هلّکس شود
لغت نامه دهخدا
(هَِلِ)
کسی. (منتهی الارب). احدی. (اقرب الموارد). کسی که انس گرفته شود به او. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) : مابها هبلس، نیست در آن خانه کسی، احدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). هبلیس
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بیماری سل، و گویند سلاس بیماری عقل است و هلاس در بدن است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزد پزشکان آن است که هضم عروقی از وظیفۀ خود بازماند و نتواند غذا را به بدن برساند. (کشاف اصطلاحات الفنون) (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَبْ بَ)
ببر نر یا بچۀ آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ نَ)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 53 هزارگزی خاور شوسۀ خانه به نقده. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 15 تن سکنۀ کرد میباشد. آب آن از روخانه لاوین و محصولاتش غلات است. اهالی به زراعت مشغولند. راه آن مالرو است. به این ده ایلاس نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ / حُ لَ بِ)
دلاور. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، شیر. اسد. (منتهی الارب) ، ملازم چیزی که از وی جدا نشود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ بِ)
پله بیوس (فرانسوی: پلبئین). این کلمه بر طبقات عوام مدنیۀ روم قدیم اطلاق میشد. مقابل پاتریسین
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلاس
تصویر هلاس
ششمار از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیس
تصویر هلیس
مارپیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
جامه و پوشش، پوشاک، پوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
آمیخته و مبهم گردیدن کار، لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبس
تصویر حلبس
شیر، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تره بیابانی بلبشو بل بشو هرج و مرج شلوغیی که در آن کسی بفکر کسی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مَ یا مِ بَ))
پوشاک، پوشیدنی، جمع ملابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مُ لَ بَّ))
پوشیده، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
((تَ لَ بُّ))
لباس پوشیدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی معین
جامه پوشی، آمیختگی، ابهام، تلبیس، جامه پوشیدن، لباس پوشیدن، ملبس شدن، مبهم شدن، آمیخته شدن، اشتباه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد