جدول جو
جدول جو

معنی هلبانه - جستجوی لغت در جدول جو

هلبانه
(هََ نَ / نِ)
شاهترج. (حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلقانه
تصویر قلقانه
به عنوان انعام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
گاری، کالسکه، دلیجان
فرهنگ فارسی عمید
(حُ نَ)
یکی حسبان. بالش خرد. (مهذب الاسماء) ، تیر ناوکی. (مهذب الاسماء). تیر خرد. ج، حسبان، مورچه، صاعقه، ابر
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
حصنی به اندلس از اعمال وادی آش. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
زن باردار، زن خشمناک
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
یکی حلقان. (منتهی الارب). رجوع به حلقان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
منسوب به بله که جمع ابله است. (آنندراج). بطور بلاهت و بی تمیزی. (فرهنگ فارسی معین) :
سنگها طفلان به من انداختند
بس که کردم بی قدش بلهانه رقص.
عقل حیران است در بازیچۀ دور فلک
بر مدار زشت گیتی خندۀ بلهانه کن.
علی خراسانی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ با لَ)
سختی و شدت اندوه و غم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
آنکه بلبان بنوازد. (از آنندراج) :
شوخ بلبانی که چو شیرینی جانی
کان شکر و قند ملاحت به لبانی.
سیفی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
دهی از دهستان ماهیدشت پائین، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 265 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و حبوب دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، مشهور کردن. معروف کردن.
- بلند ساختن سخن کسی را، علو بخشیدن. بدرجۀ اعتلا رسانیدن. مشهور و معروف کردن: دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را... و گرامی دارد خطاب او را و بلند سازد سخن او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319)
لغت نامه دهخدا
آلبانیا، نام دولتی کوچک از بالکان بساحل آدریاتیک با 831000 مردم، و از شهرهای بزرگ آن اسکوتاری و دوراتسو (دورس) است، این مملکت از سال 1912 میلادی مستقل شده است، زبان این قوم شعبه ای از زبانهای آریائیست، و ارناوود نام دیگر این قوم است
نام ایالتی قدیم از قفقاز بجائی که امروز شیروان و لگزستان و داغستان واقع است، و در زمان ساسانیها یکی از چترپتی های ایران بشمار می آمده، و آن را آگووانی نیز میگفتند
لغت نامه دهخدا
(اَمْ نَ / نِ)
به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. (برهان قاطع). همان انبان است یعنی پوست بزغالۀ خشک کرده که درویشان در میان بندند. (مؤید الفضلاء) :
فلک، اندر دل مسکین مونه
از این غم هرچه در انبانه دیری.
باباطاهر.
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
ازین حیل که در انبانۀ بهانۀ تست.
حافظ.
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری.
حافظ.
- انبانه پاره، پاره ای از انبانه. تکه ای از پوست دباغت شده: گویند آهنگری کردی (کاوه) پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوۀ آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. (تاریخ بلعمی).
- مثل انبانه، کفشی بد. چرمی بی قوت. (امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405)
لغت نامه دهخدا
شارع الدانه، شارعی در بلدۀ قاصری به اسپانیا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
حاجت و نیازدر امور و معضل و معالی. ج، لبان (منتهی الارب) ، لبانات. (مهذب الاسماء). الحاجه او من غیر فاقه بل من همه. یقال ’قضیت لبانتی’، ای حاجتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
ماده شتران شیردار. (منتهی الارب). اشتر بشیر. (مهذب الاسماء).
- ناقه حلبانه رکبانه، شتر شیری و سواری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری در جیان
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ نَ / نِ)
شاهترج. (مخزن الادویه). نام دارویی است که آن را شاهتره گویند. خارش و جرب را نافع است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ)
آلوکک. درختی است که در رامسر و شهسوار بدین نام خوانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَ)
گول گرانجان درشت اندام بسیارخوار و جامع جملۀ بدیها. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شیر دفزک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(؟ نَ)
اسم مغربی فرفیون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
دختر ریطه بن علی. وی از زنان زیباروی بود و محمد بن هارون الرشید او را به زنی کرد و هم به دست او کشته شد. (عقدالفرید ج 3 ص 225)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته لبانه دیو سپید سینه پچ سینه بیخ از گیاهان آرزو نیاز درختچه ایست از تیره فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد. این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کره زمین میروید. عصاره انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوانه
تصویر سلوانه
آبمهره، مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکانه
تصویر ملکانه
پادشاهانه، در خور شاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضبانه
تصویر غضبانه
مونث غضبان خشمناک زن مونث غضبان. زن خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
کلی از ابزار های خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
نابخردانه کم خردانه بطور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبانی
تصویر بلبانی
سه چنگی سازنده بلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطانه
تصویر سلطانه
مونث سلطان شاه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهانه
تصویر بلهانه
((بُ نِ))
به طور بلاهت و بی تمیزی، شبیه و مانند بله
فرهنگ فارسی معین
بالا زدن شلوار تا بالای زانو برای رفتن داخل آب یا گل
فرهنگ گویش مازندرانی