جدول جو
جدول جو

معنی هلاهلا - جستجوی لغت در جدول جو

هلاهلا
سهل، آسان، برای مثال زیان جاهی و مالی توان تحمل کرد / ولی شماتت اعدا هلاهلا نبود ی هلاهلا سخن عامه ست و معذورم / که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود (کمال الدین اسماعیل - ۲۴۰)
تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
فرهنگ فارسی عمید
هلاهلا
(هََ هََ)
سهل و آسان. (برهان). لغت عامیانۀ مردم اصفهان در قرن ششم هجری. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
زیان مالی و جانی توان تحمل کرد
ولی شماتت اعدا هلاهلا نبود
هلاهلا سخن عامه است و معذورم
که نظم خسته دلان از خلل جدا نبود.
کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
هلاهلا
آسان سهل: (زیان مالی وجانی توان تحمل کرد ولی شماتت اعداهلاهلا نبود) هلاهلاسخن عامه است ومعه ورم که نظم خسته دلان ازخلل جدانبود) (کمال اسماعیل)
تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
فرهنگ لغت هوشیار
هلاهلا
((هَ هَ))
آسان، سهل
تصویری از هلاهلا
تصویر هلاهلا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلاله
تصویر هلاله
(دخترانه)
جارزدن، با خبر ساختن، آلاله، گلی زرد رنگ خوشبو، (نگارش کردی: ههاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلاهل
تصویر هلاهل
هلاهل، گیاهی بسیار سمّی با برگ هایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غده ای سفت که اندرون آن سیاه است، بیش، اجل گیا، اجل گیاه، زهری که به محض رسیدن به بدن انسان را بکشد، گیاه بیش که دارای سمّی مهلک است و خوردن مقدار کمی از ریشۀ آن حتی به قدر دانۀ خردل انسان را هلاک می کند، در چین و هندوستان می روید
جانور افسانه ای و موهوم که می گویند زهر کشنده ای دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلاهین
تصویر هلاهین
هان، آگاه باش. برای آگاهاندن و تنبیه به کار می رود، برای مثال رفتند به جمله یارکانت / بپسیج تو راه را هلاهین (ناصرخسرو - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلهله
تصویر هلهله
صداهای درهم و هیاهوی مردم در جشن و شادمانی، صدا را در گلو گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلاهل
تصویر هلاهل
آب بسیار صاف
جامۀ لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علالا
تصویر علالا
بانگ، فریاد، شور و غوغا، هیاهو، صدای سگ، عوعو سگ، برای مثال گفت از بانگ و علالای سگان / هیچ واگردد ز راهی کاروان؟ (مولوی - ۸۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ هَِ)
تنک و نرم از موی و جامه، آب بسیار روشن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ هَِ)
زهری را گویند که هیچ تریاق علاج آن را نتواند کردن و درساعت بکشد. (برهان). نوعی از بیش که نسیم آن انسان را می کشد. (بحر الجواهر). هلاهل نام محلی و مقامی است از سند، بیشی که در آنجا روید بسیار قوی و مهلک و قتال است و آن بیش را زهر هلاهل گویند. (انجمن آرا). ابن البیطار نیز هلاهل را نام ناحیتی از چین در مرز چین و هند داند و گوید بیش فقط در آنجا روید. (یادداشت مؤلف). در زبان فارسی به معنی مطلق سموم قتال به کار رود:
پشیمانی از کرده یک بار بس
هلاهل دوباره نخورده ست کس.
ابوشکور.
همانگاه زهر هلاهل بخورد
ز شیرین روانش برآورد گرد.
فردوسی.
هلاهل چنین زهر هندی بگیر
به کار آر یکباره بر اردشیر.
فردوسی.
گر هلاهل در دهان گیرد مثل مداح او
با مدیح او هلاهل نوش گردد در دهان.
فرخی.
تا که در این پایه قویدل تر است
شربت زهر که هلاهل تر است ؟
نظامی.
هرکه این مسجد شبی مسکن شدش
نیم شب مرگ هلاهل آمدش.
مولوی.
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی.
حافظ.
رجوع به هلهل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شهری در ایتالیای قدیم کنار دریای ایونیا که امروز شهر پولیکری به جای آن بنا شده است و نام دیگر آن پرنت بود. (فوستل دوکولانژ)
لغت نامه دهخدا
(یَ یَ)
کلمه امر یعنی بیا بیا. (ناظم الاطباء). به معنی بیا بیا باشد که تأکید در آمدن است و به عربی تعال تعال می گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا کَ)
دهی از دهستان تالارپی است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا هََ یْ یا)
کلمه ای است که بدان زجر کنند. (منتهی الارب). از اسماء افعال است به معنی بشتاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
نقطه ای است در چهارفرسخی بیرجند که معدن مس دارد. (از جغرافیای اقتصادی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
شکنبه. هزارخانه. هزارتو. هزارتوی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هزارتو و هزارخانه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
دوستی صادقانه و بی تقلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
تلالا:
مست و خراب می روم در ره عشق بوالعلا
باک ندارم از بلاتن تننا تلاتلا.
مولوی (از انجمن آرا).
رجوع به تلالا شود
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
صوتی است که بدان سگ و گوسپند را برانند. (از معجم متن اللغه). رجوع به هج و هج هج شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
در جزیره سیسیل شهری به نام هراکلا وجود داشته که آن را ’می نوا’ نیزمیگفته اند. (فوستل دوکولانژ). رجوع به هراکله شود
یکی از بلاد قدیمی آسیای صغیر و از جمله مهاجرنشینهای میله توس بوده است. (فوستل دوکولانژ). رجوع به هراکله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلالا
تصویر تلالا
رکن تقطیع موسیقی قدیم، صوت خوانندگی آواز. آواز، صوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاهین
تصویر هلاهین
برای تنبیه وآگاهانیدن بکاررود: (رفتند بجمله یار کانت ببسیج تراه راهلاهین خ) (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی ازمعده نشخوارکنندگان است که غذائی پس ازنشخوارداخل آن میشودوازآنجا به شیردان که معده حقیقی است وارد میگردد، یتوی هزارخانه هزارتوی
فرهنگ لغت هوشیار
استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست
فرهنگ لغت هوشیار
آب روشن پارسی است از ریشه سنسکریت: هلاهل از گیاهان بیش ویراستار کلیله و دمنه گمان برده است هلاهل جانوری پنداری است با زهری کشنده ولی زهر هلال زهری است که از هلاهل یا بیش می گرفته اند. گیاهی ازتیره آلاله هاکه درحقیقت یکی ازگونه های اقونیطون بشمار می آید ودارای مقادیرزیادی آلکالوئیدهای سمی وخطرناک ازدسته آکونی تین هااست بیش سرنجبیش بیش هندی هلهل، خزنده ای موهوم وخیالی که معتقد بودند سم خطرناکی دارد: (گفتند که گوشت توخناق آرد قایم مقام زهره هلاهل باشد) زهری را گویند که هیچ تریاق علاج آنرا نتواند کرد و در همان دم بکشد
فرهنگ لغت هوشیار
بدینگونه آمده است در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع و غیاث اللغات و آنندراج و چون تازی نیست باید آلالا نوشته شود: بانگ، شور، نیش سخن پهلو دار گوشه زدن بانگ و شور و غوغا علالوش یا علالای سگ. پارس کردن سگ بانگ سگ، سخن پهلو دار. هیاهو، غوغا، شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارلا
تصویر هزارلا
بخش سوم معده نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است، هزارخانه، هزارتو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلاهل
تصویر هلاهل
((هَ هِ))
زهری که هیچ پادزهر و درمانی ندارد، هلهل
فرهنگ فارسی معین
زهر، سم، شرنگ، شوکران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرنده ی دریایی، چنگر نوک سرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدای شادی، هلهله، با شتاب، شتابان
فرهنگ گویش مازندرانی
باز باز، گشاد گشاد، به راه افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی