جدول جو
جدول جو

معنی هلاع - جستجوی لغت در جدول جو

هلاع(قَ زَ عَ)
سخت حریص شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلاک
تصویر هلاک
نیست شدن، مردن در اثر حادثۀ بد و ناگوار، کنایه از بسیار مشتاق و آرزومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلام
تصویر هلام
نوعی خوراک که از گوشت گوساله درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلال
تصویر هلال
ماه از شب اول ماه قمری تا سه شب که در آسمان به شکل کمان دیده می شود، ماه نو
هلال احمر: مؤسسه ای خیریه در کشورهای اسلامی، با تاسیسات امدادی و درمانی که به آسیب دیدگان و زخمی شدگان جنگ و دیگر نیازمندان کمک می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
قلعه ها، پناهگاهایی که بر فراز کوه یا جاهای بلند ساخته شود، حصن ها، حصار بلندها، دژها، دزها، جمع واژۀ قلعه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ رَ جَ)
واقف گردیدن، طالع بالحال، ظاهر کرد حال را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا)
رجل طلاع الثنایا و الانجد، مرد نیک آزمایندۀ کارها. (منتهی الارب) :
انا ابن جلا و طلاع الثنایا
متی اضع العمامه تعرفونی.
(از خطبۀ حجاج بن یوسف در مسجد کوفه).
، مرد درآینده و تصرف کننده در کارها، مرد نیک ماهر و شناسا و تجربه کار و تیزفهم و زیرک. (منتهی الارب). آنکه کارها آزموده باشد. (منتخب اللغات) ، آنکه پیوسته همت او مایل به معالی امور باشد. (منتهی الارب). آنکه قصد کارهای بزرگ کند. (مهذب الاسماء). آنکه ارادۀ کارهای بزرگ کند و مرتکب امور عظیم گردد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طلاع الشی ٔ، پری چیزی. ج، طلع. و منه حدیث عمر (رض) : لو ان لی طلاع الارض ذهباً لافتدیت به. (منتهی الارب). پری چیزی. (منتخب اللغات). پری. (مهذب الاسماء) ، هرچه بر آن آفتاب تابد. (منتهی الارب). طلاع الارض، روی زمین که آفتاب بر آن تابد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ لا)
ابری از غبار. ج، تلالیع. (دزی ج 1 ص 151)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آب راهها از بالا سوی نشیب: و لایکون التلاع فی الصحاری، جمع واژۀ تلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به تلعه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی از دیوانگی مردم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، بیماری صرع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خلعت. خلعت ها. (غیاث اللغات) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
شخص بسیاربلع. آنکه بسیار می بلعد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
بیماریی است در پای ستور نه از جهت رنج راه
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزاع
تصویر هزاع
تک، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاع
تصویر ملاع
بیابان بی گیاه کویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاع
تصویر دلاع
ناخن پریان شسن شسن شکمپا از آبزیان، هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاع
تصویر خلاع
جمع خلعت، فرجامه ها تنپوش ها تاتی (خل وضعی گویش گیلکی) جمع خلعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاع
تصویر سلاع
پوست تراکی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاع
تصویر صلاع
گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاع
تصویر طلاع
پری، آفتابخور، آگاه شدن، آگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قلعه، از ریشه پارسی کلات ها برفک ازبیماری ها، خاک کلنبه (قلنبه)، گل تراشه دورغگو، چفته زن، پاسبان، مرده دزد، دندان کش جمع قلعه دژها: یمین - الدوله... بسیاری دیگر بقلاع بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاع
تصویر کلاع
شکیبایی، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
اندر ماه: ماه شب هفتم نو ماه، ویشفت: ماه از بیستم تا بیست و پنجم، آغاز باران، گرد خاک، شتر لاغر، مار نر، پسر بچه زیبا، بن ناخن ماه (قمر) ازشب اول ماه قمری تا سه شب که درآسمان بشکل کمانی مشاهده میشود، ماه نو نوماه: (... درآن وقت که قمردولت هلال وشجر سلطنت نهال بود)،جمع اهله. یا هلال عید. هلالی که درشب غره شوال رویت شود: (ازبهرهلال عیدخورشید سپاه بربام برآمد وهمی کرد نگاه) (پیغوملک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلوع
تصویر هلوع
ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هناع
تصویر هناع
گردن درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکاع
تصویر هکاع
سرفه، خواب خستگی، خواهانی ورن گایخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاس
تصویر هلاس
ششمار از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلاک
تصویر هلاک
مرگ نیستی نابودی سیز -1 (مصدر نیست شدن مردن درگذشتن، نیستی مرگ: (هزاردشمنم ارمیکنندقصدهلاک گرم تو دوستی ازدشمنان ندارم باک) (حافظ) یابه هلاک انجامیدن، نابودشدن هلاک شدن: (ودلیل برین جانور که اگرغذا نیابد سست گرددوبهلاک انجامد) مردن، نیست شدن، گمشدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هلام گونه ای خوراک است بنگرید به هلیم نوعی ازطعام که ازپوست وگوشت گوساله سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلال
تصویر هلال
((هِ))
ماه نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
((قِ))
جمع قلعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلاک
تصویر هلاک
((هَ))
نیستی، فنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
دژها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هلال
تصویر هلال
کمان
فرهنگ واژه فارسی سره