جدول جو
جدول جو

معنی هلاشم - جستجوی لغت در جدول جو

هلاشم
لهاشم، زبون، پست، زشت و بد
تصویری از هلاشم
تصویر هلاشم
فرهنگ فارسی عمید
هلاشم
(هََ شَ)
هرچیز زبون و زشت و بدرا گویند. (برهان). مقلوب لهاشم است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
هلاشم
زبون وزشت: (من هرچگونه باشم بی کارکی نباشم یاچیزکی نویسم یاچیزکی تراشم خطی نه سخت نیکوخطی ازین میانه شعری نه ینک عالی شعری ازین هلاشم) (انوری رشیدی)
تصویری از هلاشم
تصویر هلاشم
فرهنگ لغت هوشیار
هلاشم
((هَ ش))
زبون، بد، زشت
تصویری از هلاشم
تصویر هلاشم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاشم
تصویر هاشم
(پسرانه)
نام جد پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلام
تصویر هلام
نوعی خوراک که از گوشت گوساله درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاشم
تصویر هاشم
ش کننده، خرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
زبون، پست، زشت و بد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ شُ)
هر چیز بد و زشت و نازیبا و دون را گویند. (جهانگیری). هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون و بد را گویند. (برهان) :
شعر ژاژیدن لهاشم توست
علک خائیدن لهاشم خر.
سوزنی.
تو نیستی از جمع کریمان نفایه
من نیز نه از قوم حکیمان لهاشم
تو صدر کریمانی و من صدر حکیمان
از حکمت من بر کرم توست تحکم.
سوزنی (درقافیۀ تبسم و انجم و قلزم و قم).
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است.
خاقانی.
جهانی ز جود تو هستند خرم
قرین تکلف غریق تنعم
گر از خرده بینان بخرد نباشم
نباشم هم از ابلهان لهاشم.
نزاری
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
طعامی است که از گوشت و پوست گاوساله ترتیب دهند. (منتهی الارب). گوسالۀدر پوست پخته. (یادداشت مؤلف) : عادت بر آن رفته است که آنچ از گوشت بزغاله سازند افسرد گویند و آنچ از گوشت گوساله کنند هلام گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، شوربای سکباج که سرد کرده ازروغن صاف و پاکیزه کرده باشند. (منتهی الارب). مرق سکباج مبرد مصفی از روغن. (یادداشت مؤلف) :... و شراب انار باید داد و طعام مصوص و هلام به آب سماغ و آب غوره و آب انار ترش. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آنکه نان در اشکنه خرد میکند. (ناظم الاطباء). هشم الترید لقومه، فهو هاشم. (اقرب الموارد) ، کوه نرم. (یادداشت مؤلف) ، دوشندۀ شیر. (یادداشت مؤلف). ج، هشم
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ابن اخی الابرد. جاحظ از قول احمد بن عبدالرحمان الحرانی، داستانی درباره مجلس ضیافت امیر اسحاق بن ابراهیم حاکم بغداد در زمان مأمون و معتصم و الواثق آورده و در آن ذکری از هاشم که یکی از مهمانان آن مجلس بوده کرده است. رجوع به کتاب التاج چ مصر ص 13 شود
ابن مغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم، ملقب به ذوالرحمین. عم ابوجهل است. و بنابه روایتی وی پدر مادر عمر بن خطاب دومین خلیفه از خلفای راشدین بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 465 و عقدالفرید ج 5 ص 24 و ج 6 ص 108 و ج 8 ص 163 شود
ابن حسان. صاحب عیون الاخبار، داستانی از قول وی که او نیز از قول مردی از قبیله بنی تمیم نقل کرده، در کتاب خود آورده است. برای اطلاع بیشتر رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 130 شود
ابن القاسم. از رواه است. عبدالرحمن بن جوزی، داستانی از قول وی درباره عمر بن عبدالعزیز آورده است. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 288 شود
پدر برخی از سی نفر شجاعان داود بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ازرواه است. ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی، داستانی از قول وی درباره مرگ عمر بن عبدالعزیز خلیفۀ اموی نقل کرده است. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 280 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاشم
تصویر هاشم
شکننده، خرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هلام گونه ای خوراک است بنگرید به هلیم نوعی ازطعام که ازپوست وگوشت گوساله سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
((لَ شُ))
هر چیز بد و زشت، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاشم
تصویر هاشم
((ش ِ))
دوشنده شیر، شکننده، آن که نان در اشکنه خرد کند، نامی است از نام های مردان
فرهنگ فارسی معین
پیاله ی چوبی که برای برداشتن ماست از تغار به کار آید، فرد
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی