جدول جو
جدول جو

معنی هفق - جستجوی لغت در جدول جو

هفق
(قَ)
بر آنجاکه سر به گردن پیوندد، زدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفق
تصویر شفق
(دخترانه و پسرانه)
سرخی افق پس از غروب آفتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افق
تصویر افق
(دخترانه)
خطی که در محل تقاطع زمین و آسمان به نظر می رسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی و مدارا کردن، با مهربانی و لطف با کسی رفتار کردن، راحتی، گشایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افق
تصویر افق
ناحیه، کرانه، کرانۀ آسمان، در علم جغرافیا دایره ای که در امتداد آن چشم انسان کرۀ زمین را می بیند، حد فاصل میان قسمت مرئی و نامرئی آسمان، چشم انداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت
تصویر هفت
مقداری از آب یا آشامیدنی دیگر که به یک بار فرو دهند، جرعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن آب، ریختن آب به شدت، جستن آب، جهیدن آب از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت
تصویر هفت
شش به علاوۀ یک، عدد «۷»
در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفق
تصویر وفق
سازگار شدن، مناسبت و سازگاری، مطابقت میان دو چیز
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفق
تصویر صفق
با دست به کسی زدن چنان که صدایش شنیده شود، دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت، دست بر دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفق
تصویر شفق
سرخی هنگام غروب خورشید، بیم، ترس
فرهنگ فارسی عمید
زنش آوا دار، سوی کناره، پرتگاه، دست بر دست زدن در پیوستن یا سودا، بال زدن دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت، زدن مرغ هر دو بال را که آواز بر آید، دست بر هم که آواز بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاق
تصویر هاق
گاینده بسیارگای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتق
تصویر هفتق
پارسی تازی گشته هفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفی
تصویر هفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
سرخی شام و بامداد، سرخی افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن و نزدیک آن و یا نزدیک تاریکی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزق
تصویر هزق
شادمانی تندر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبق
تصویر هبق
نادرست نویسی هبغ پارسی است گل دو آتشه گل دوآتشه
فرهنگ لغت هوشیار
عدد اصلی میان شش وهشت (7) وپنج بعلاوه ّ دو سبعه. توضیح ازمیان اعداد شماره هفت ازدیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده است. وجود برخی عوامل طبیعی مانند تعدادسیاره های مکشوف جهان باستان وهمچنین رنگهای اصلی وامثال آنها موید رجحان وجنبه مابعد طبیعی آن گردید توضیح، ازترکیبات هفت آنچه که اسم عام بشمارروند درسطور آینده نقل میشوند وآنچه که جنبه اسم خاص دارنددربخش 3 . مندرج خواهندشد. اندک خشکیی که بعد ازتری بهم رسد دمی ازآب شربت، شراب ومانند آنها که فروکشند جرعه قورت
فرهنگ لغت هوشیار
وفق در فارسی سازگاری سازواری، سزاوار موافقت بین دو چیز سازواری سازگاری. یا بر وفق. طبق بر حسب مطابق: (هرکه بگذشت بخاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام) (وحشی) یا بر وفق مراد. طبق مقصود: (و امور جمهور آن اقالیم بر وفق مراد ملتئم اطراف و اکناف آن ولایت در غایت خصب و آبادنی)
فرهنگ لغت هوشیار
باران سبک، نا گاهی باز گشتن، زدن به تازیانه، انبوهی نمودن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفق
تصویر آفق
مرد بزرگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن ریزانیدن ریختن ریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفق
تصویر سفق
در گشودن، سیلی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افق
تصویر افق
((اُ فُ))
کرانه، ناحیه، نیم دایره ای که در امتداد آن، چشم کره زمین را می بیند، جمع آفاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفق
تصویر دفق
((دَ))
ریختن، ریزانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفق
تصویر رفق
((رِ فْ))
مدارا کردن، مدارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفق
تصویر شفق
((شَ فَ))
سرخی افق پس از غروب آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفق
تصویر صفق
((صَ))
دست بر دست زدن، دست بر دست هم زدن در معامله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت
تصویر هفت
((هَ))
عدد اصلی میان شش و هشت (7)
هفت قلم آرایش: کنایه از آرایش تمام، بزک کامل
خواب هفت پادشاه را دیدن: کنایه از به خواب عمیق فرو رفتن
هفت کفن پوساندن: کنایه از مدت ها پیش مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت
تصویر هفت
((هِ))
اندک خشکی ای که بعد از تری به هم رسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت
تصویر هفت
((هُ))
دمی از آب، شربت، شراب و مانند آن ها که فرو کشند، جرعه، قورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفق
تصویر وفق
((و))
سازگاری، مناسبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افق
تصویر افق
دوردست، کران، فراس، کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره