جدول جو
جدول جو

معنی هفراس - جستجوی لغت در جدول جو

هفراس
تکیه بده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هراس
تصویر هراس
هراسیدن، بیم، ترس، خوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراس
تصویر افراس
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، خرگه، هواری، فسطاط
جمع واژۀ فرس، فرس ها
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
ابن یحیی همدانی کوفی. کاتب و محدث است. (منتهی الارب). وی مکنی به ابویحیی نیز بوده است. (یادداشت به خط مؤلف). در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
ابن حسن خراسانی. از شاگردان احمد بن خلف و محمد بن خلف است که از سازندگان آلات فلکی بودند. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
درختی خاردار که بارش مانندکنار است و واحد آن هراسه است و عبارت اللسان چنین است: درختی که خارهای درشت دارد. (از اقرب الموارد). درختی است خاردار، بر آن شبیه کنار. (منتهی الارب).
- هراسناک، زمینی که درخت هراس در آن بسیار بود:ارض هرسه، زمین درخت هراسناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ را)
هریسه ساز. (منتهی الارب). هلیم پز و هریسه پز. (یادداشت مؤلف). سازنده و فروشندۀ هریسه. (اقرب الموارد) ، شیر درشت سخت خورنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هراس شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
شاعر معروف رومی که میان سالهای 65 تا 8 قبل از میلاد زیسته است. (از وبستر زبان امریکایی). کینتوس هراسیوس فلاکوس شاعر غزلسرای روم که در سبک طنز انتقادی نیز دست داشت. فرزند یکی از نجبای رم بود. در رم و آتن پرورش یافت. وی در سال 42 قبل از میلاد در لژیون جمهوریت شرکت جست و پس از بازگشت و پیروزی یک خانه ییلاقی در کوههای سابین به او جایزه دادند و مورد توجه امپراطور رم اگوستوس قرار گرفت. اشعار او شامل 9 کتاب است. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
شیر سخت اندام بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نوعی از خرمای سیاه جز شهریز. (منتهی الارب). خرمای سیاه. (فهرست مخزن الادویه). خرمای سیاهی که شهریز نیست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به معنی ترس و بیم باشد. (برهان). بیم. ترس. باک. پروا. اندیشه. رعب. خوف. (یادداشت به خط مؤلف) :
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس.
فردوسی.
دو نرگس چو نر آهو اندر هراس
دو گیسو چو از شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
گنه کاریزدانی و ناسپاس
تن اندر نکوهش، دل اندر هراس.
فردوسی.
چو عدل او باشد آن جایگه نباشد جور
چو امن او باشد آن جایگاه نیست هراس.
منوچهری.
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونۀ آس.
مسعودسعد.
برزویه به هراسی تمام روی به کار آورد. (کلیله و دمنه). در بیم و هراس روزگار گذاشتم. (کلیله و دمنه).
از شیب تازیانۀ او عرش را هراس
وز شیهۀ تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی.
از هراس ایشان مرا بر آن حال فروگذاشته و گریخته. (ترجمه تاریخ یمینی).
- بی هراس، بی باک. بدون ترس:
ختم شدبر تو سخا چونانکه بر من شد سخن
وین سخن در روی گردون هم بگویم بی هراس.
انوری.
ترکیب های دیگر:
- هراسان. هراسانیدن. هراس انگیز. هراس داشتن. هراسناک. هراسیدن. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خیمه. (برهان) (هفت قلزم). چادر. خیمه. خرگاه. دیوار خیمه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شیر بیشۀ قوی و توانا. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسبان و این جمع فرس است که بمعنی اسب باشد. (غیاث اللغات). جمع واژۀ فرس، بمعنی اسب. (آنندراج) (منتهی الارب) : از ترس و هراس با سلاح و افراس خود را در آن آب... بر باد می دادند. (جهانگشای جوینی) ، کارگذاشته. (یادداشت بخط مؤلف) :
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین.
شاکر بخاری.
و رجوع به افراشتن شود.
- افراشته قد، آخته قد. (مؤید). بلندبالا. کذا فی المحمودی. (فرهنگ شعوری).
- افراشته گوش، آخته گوش. بلندگوش: خر افراشته گوش.
- برافراشته، مشیّد. (منتهی الارب). بالابرده شده. بلندگردیده
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گرفتن مال را و چیزی گذاشتن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افراس
تصویر افراس
چادر، خیمه، دیوار، جمع فرس، اسبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراس
تصویر هراس
بیم، ترس، باک، پروا، اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفراس
تصویر عفراس
شیر نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراس
تصویر فراس
شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراس
تصویر هراس
((هَ))
بیم، ترس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراس
تصویر فراس
افق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراس
تصویر هراس
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراس
تصویر هراس
هول، آلارم، وحشت
فرهنگ واژه فارسی سره
بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چیزی را به دیوار یا جایی تکیه دادن
فرهنگ گویش مازندرانی