اسبان و این جمع فرس است که بمعنی اسب باشد. (غیاث اللغات). جمع واژۀ فرس، بمعنی اسب. (آنندراج) (منتهی الارب) : از ترس و هراس با سلاح و افراس خود را در آن آب... بر باد می دادند. (جهانگشای جوینی) ، کارگذاشته. (یادداشت بخط مؤلف) : در او افراشته درهای سیمین جواهرها نشانده در بلندین. شاکر بخاری. و رجوع به افراشتن شود. - افراشته قد، آخته قد. (مؤید). بلندبالا. کذا فی المحمودی. (فرهنگ شعوری). - افراشته گوش، آخته گوش. بلندگوش: خر افراشته گوش. - برافراشته، مشیّد. (منتهی الارب). بالابرده شده. بلندگردیده