جدول جو
جدول جو

معنی هفتادر - جستجوی لغت در جدول جو

هفتادر(هََ)
دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد دارای 626 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و صنعت دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماتادر
تصویر ماتادر
گاوباز، آنکه سوار بر اسب یا پیاده با گاو نبرد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفتاد
تصویر هفتاد
هفت ده تا، عدد «۷۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن
کنایه از بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
کنایه از سقط شدن جنین
تابیدن
کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی
کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت
مصادف شدن
رد شدن، مردود شدن
با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن
کنایه از از دست دادن مقاومت
فهمیده شدن
حمله کردن
انجام کاری به صورت عادت
شدن
عارض شدن
واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند که سکنه ای ندارد و در بهار مالدارها به آنجا میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ دُ)
آنچه در مرتبۀ هفتاد واقع شود. منسوب به هفتاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ دُرر / دُ)
به معنی هفت دختر خضرا است که کنایه از هفت کوکب باشد، و آن را هفت درر هم می گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سبعین. هفت برابر ده. در حساب جمّل نمایندۀ آن حرف ’ع’ است. (از یادداشتهای مؤلف) :
کنون سال عمرم به هفتاد شد
امیدم به یکباره بر باد شد.
(منسوب به فردوسی).
چو سال اندرآمد به هفتادویک
همی زیر شعر اندر آمد فلک.
فردوسی.
ترکیب ها:
- هفتادکرد. هفتادگام. هفتادم. هفتادمیخ. هفتاد و دو تن. هفتاد و دو شاخ. هفتادودوکشتی. هفتادودوملت. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هشتادم
تصویر هشتادم
عددترتیبی برای هشتاد درمرتبه هشتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتادمی
تصویر هفتادمی
عددترتیبی برای هفتاد درمرحله هفتادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتادیک
تصویر هفتادیک
یک جزوی ازهفتاد جزو یک هفتادم (70، 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتصدم
تصویر هفتصدم
نادرست نویسی هفستدم عددترتیبی برای هفتصد درمرتبه هفتصد
فرهنگ لغت هوشیار
هفت دور ومدن که هر دوری شامل هزارسال است وتعلق بیکی از هفت سیاره دارد وچون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار رااززحل آغازکنندوبترتیب فرودآیندتا بماء (قمر) رسند. زحل مشتری مریخ شمس (آفتاب) زهره عطارد قمر واکنون مادر دور قمرهستیم. توضیح بعضی گویند هر دوری هفت هزارسال است و مجموع ادوار چهل ونه هزارسال باشد و چون این ادوار تمام شود قیامت قایم گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت ده
تصویر هفت ده
هفتاد (710 70) -2 زینت کرده آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه دارای هفت سر (راس) باشد، یا اژدهای هفت سر. اژدهایاساطیری، جهان: (جهان چون یکی هفت سراژدهاست کسی نیست کزچنگ ونابش رهاست) (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفتادن
تصویر نفتادن
نا افتادن، نیفتادن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در میدان عمومی باگاو بجنگد و درصورت امکان او را بکشد گاو باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
عدداصلی معادل هفت بارده (70) پنجاه بعلاوه بیست سبعین. یا هفتاد آب. آبهای بسیار. یا به هفتادآب شستن، شستن بسیارومکرر: (ازدااغهای لاله برافراخت صدعلم پشمینه ام که عشق بهفتاد آب شست) (بابافغانی) یا به هفتاد وهفت آب شستن، شستن بسیار ومکرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتادم
تصویر هفتادم
عدد ترتیبی برای هفتاد درمرتبه هفتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت پدر
تصویر هفت پدر
((~. پِ دَ))
کنایه از هفت سیاره
فرهنگ فارسی معین
((~. دَ یا دُ))
هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل، عطارد، قمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
((اُ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، فتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
((اُ دِ))
زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، فتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت در
تصویر هفت در
((~. دَ))
کنایه از هفت سیاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
Drooping, Droopy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
Droop, Fall, Sag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
свисающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
поникать , падать , проседать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
herabhängend, schlaff
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
herunterhängen, fallen, sinken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
обвислий
دیکشنری فارسی به اوکراینی