جدول جو
جدول جو

معنی هضیب - جستجوی لغت در جدول جو

هضیب
(هََ)
غنم هضیب، گوسپند کم شیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضیب
تصویر خضیب
رنگین، خضاب کرده شده، رنگ کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضیب
تصویر قضیب
آلت تناسلی مرد، جمع قضبان، شاخۀ درخت، شاخۀ بریده شده که به عنوان چوب دستی مورد استفاده قرار بگیرد، شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هضاب
تصویر هضاب
هضبه ها، پشته ها، کوه ها، جمع واژۀ هضبه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
صبیان هضیج، کودکان خردسال. (منتهی الارب). و ظاهراً مانند حسیل مفرد ندارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
هب ّ. هبوب. وزیدن باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برپا شدن باد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). جستن باد. (تاج المصادر بیهقی) ، بیدار شدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). طلوع کردن ستاره. برآمدن اختر. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، تیز شدن گشن برای گشنی. (معجم متن اللغه) (لسان العرب). تیز شدن تکه. (منتهی الارب) ، بانگ کردن تکه وقت گشنی. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). بانگ کردن گشن از بهر گشنی. (تاج المصادر بیهقی) ، به نشاط و شتاب رفتن انسان و جز آن. (اقرب الموارد) ، بیدار کردن. (معجم متن اللغه) : هب زید عمراً من نومه، زید عمرو را از خواب بیدار کرد. (اقرب الموارد). رجوع به هب ّ شود، خواستن گشن را به گشنی. (معجم متن اللغه) ، خواستن گشن گشنی را. میل کردن به گشنی. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هضبه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کوهها و پشته ها: بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). هامون از ازدحام کتاب با هضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ستم رسیده و مظلوم. (منتهی الارب). مهضوم. (اقرب الموارد). رجوع به هضم شود، لطیف. (ترجمان جرجانی) ، امراءه هضیم، زن باریک شکم نازک تهیگاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باریک. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، شکم باریک و درهم چسبیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ابر برهم نشسته. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، غنچۀ ناشکفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شکسته و کوفته. (منتهی الارب). مهضوض. (اقرب الموارد). رجوع به هض شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ ضَب ب)
اسب بسیارخوی، سخت درشت اندام توانا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام چند روز است نهایت سرد در کانون دوم یا در ایام سختی سرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضئب. جانورکیست دریائی. (منتهی الارب). از دواب البحر، حب ّ لؤلؤ. (فهرست مخزن الادویه). دانۀ مروارید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
باد گردانگیز. (منتهی الارب). بادی که گرد و غبار پراکند. هبوب. هبوبه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ضَ)
جمع واژۀ هاضب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ ضَ)
جمع واژۀ هضبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَمْءْ)
باریدن آسمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به رفتارفسرده دلان رفتن. (منتهی الارب) ، به سخن درآمدن و بلند کردن آواز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : اهضبوا یا قوم، ای تکلموا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام وادی است در راه اسکندریه منسوب به هبیب بن معقل. (منتهی الارب). وادیی ای است بین مربوط و فیوم که هبیب بن مغفل در آن گوشه گیری گزید و از آن جهت به نام وی منسوب شده است. (از الاصابه فی تمییزالصحابه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یوم القضیب، روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره آن مثل زنند:سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
ابن مغفل صحابی است. مغفل نام جد پدرش بود. ابونعیم گوید وی پسر عمرو بن مغفل بن واقفهبن... غفاری است. ابن یونس گوید که وی شاهد فتح مصر بود و در ف تنه بعد از قتل عثمان در وادیی که بین مریوط و فیوم واقع میباشد گوشه گیری اختیارکرد و از این جهت درۀ مذکور به نام وادی هبیب معروف شده است. (از الاصابه فی تمییز الصحابه قسم اول)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
انتساب خضاب کردن بریش را می رساند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خضاب داده شده. رنگ کرده شده. رنگین. (یادداشت بخط مؤلف) :
لاله میان دشت بخندد همی ز دور
چون پنجۀ عروس بحنّا شده خضیب.
رودکی.
خمار در سر و دستش بخون هشیاران
خضیب و نرگس مستش بجادویی مکحول.
سعدی.
- الکف الخضیب، نام ستاره ای است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- امراءه خضیب، زنی که خود را رنگ کرده برای آرایش.
- بنان خضیب، انگشت رنگ کرده شده. انگشت رنگین.
- کف خضیب، کف دستی که برای زینت رنگین کرده اند:
می دیرینه گساریم بفرعونی جام
از کف سیم بناگوشی با کف خضیب.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
به لغت ژند و پاژند عاقبت کار را گویند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام وادیی است در سرزمین تهامه. (معجم البلدان). رودباری است به یمن یا به تهامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدرۀ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به وی مثل زنند و گویند: هو الهف من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضیب
تصویر خضیب
حنا بسته، رنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیب
تصویر هیب
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضاب
تصویر هضاب
جمع هضبه، کوه پشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضیم
تصویر هضیم
ستم رسیده، شکم باریک: زن، غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایب
تصویر هایب
ترساننده: (نشان مهر تودرطبع لعبتی مطبوع خیال کین تو دردیده صورتی هایب) (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه، شاخه بریده شوش، تلویز (گویش نایینی) شاخه نرم وتازه، چوبدستی، تازیانه، کمان چوبی، تیغ بران -8 نره، سختو خرزه خرنره شاخه درخت شاخه نرم و تازه: می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. (منو چهری. د. 62)، چوبدستی: و خیز ران سیمین در دست ناظران تا چون فرزند پدیدار شود قضیب بر طشت زنند تا آواز بگوش حکیمان رسد و طالع فرزند شاه بدست آورند، تازیانه، کمان ساخته از شاخه درخت، آلت تناسل مرد نره (مطلقا)، آلت تناسل خر نره خر، جمع قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایب
تصویر هایب
ترساننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هضیم
تصویر هضیم
((هَ ض))
ستم دیده، زن باریک شکم، غنچه ناشکفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضیب
تصویر خضیب
((خَ))
حنا بسته، خضاب کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضیب
تصویر قضیب
((قَ ض))
شاخه درخت، آلت مرد، جمع قضبان
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند که قضیب از وی جدا شد، دلیل که فرزندش بمیرد یا مال او تلف شود و حرکت قضیب درخواب، دلیل بر فراخی نعمت و قوت بخت کند. اگر بیند قضیبش در میان او شد، دلیل است که گواهی که داند بازگیرد. اگر بیند که قضیبش بشکافت و از وی خون بیرون آمد، دلیل بر زیان مال و مرگ فرزند است. اگر بیند که قضیبش آماس داشت، دلیل کند که مالش زیادت گردد. اگر بیند که گرهی بر قضیب او زدند، دلیل است که عیش بر وی تباه شود. اگر بیند که قضیب بر میان بسته است، دلیل است که گواهی که داند ندهد. اگر زنی بیند که او را قضیب بود، اگر آبستن است پسری آورد، لیکن آن پسر نماند. اگر آبستن نباشد و پسر ندارد، مالش زیاد شود. اگر بیند که قضیب او باریک بود، همین دلیل باشد. اگر بیندکه برخی از قضیب او بریده است، دلیل است که او را فرزند آید کم یا بعضی ازمال و جاهش کم شود. اگر بیند که از سوراخ قضیب او مروارید بیرون آمد یا گوهر، دلیل کند که او را فرزند آید عالم پارسا. جابر مغربی
: قضیب در خواب فرزند و بزرگی و ناموری بود. اگر بیند که او را دو قضیب است یا بیشتر، دلیل است که او را هم فرزند بود، هم بزرگی در میان مردم. اگر بیند که ذکر او بریده شده. دلیل که فرزندش نباشد. اگر بیند که قضیب خویش را ببرید، او را فرزندی نیاید. اگر بیند که قضیب وی شعیف است، دلیل که فرزندش بیمار گردد - حضرت دانیال
بزرگی قضیب، دلیل بر فرزند و بزرگی و ناموری کند و کوچکی وی، دلیل بر حقارت و کم نامی وی. اگر بیند که از قضیب، قضیبهای دیگر، مانند شاخهای درخت پدید آمد، دلیل کند بر بسیاری فرزندان. اگر بیند که از قضیب او ماهی بیرون آمد، دلیل که او را فرزندی دزد و راهزن پدید آید. اگر بیند که از قضیب او مرغی پدید آمد، تاویلش آن است که جواهرات یابد. اگر بیند که از قضیب او موش بیرون آمد، دلیل که او را دختری نابکار پدید آید، که در او هیچ خیر نباشد. اگر بیند که از قضیب او مار بیرون آمد، دلیل که او را فرزندی آید که دشمن او باشد. اگر بیند که کژدم بیرون آمد، همین تاویل دارد. اگر بیند که کرم و مور بیرون آمد، دلیل است فرزندش ضعیف و دون همت و فرومایه بود. اگر بیند که از قضیب او نان بیرون آمد، دلیل که مفلس و تنگدست گردد. اگر بیند که کنجد بیرون آمد، دلیل که عیالش کسی را به پنهان دوست دارد. اگر بیند که خون بیرون آمد، دلیل که با زنی حائض جماع کند. اگر بیند که ریم بیرون آمد، فرزندی آرد معلول. اگر بیند که آب صافی بیرون آمد، دلیل که او را فرزندی آید مصلح و پارسا. اگر بیند که آب تیره بیرون آمد، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند که منی بیرون آمد او را به قدر آن مال و خواسته حاصل شود. اگر بیند که آتش بیرون آمد، یک نیمه به جانب مشرق و یک نیمه به جانب مغرب شد، دلیل که او را فرزندی آید که پادشاه مشرق و مغرب گردد، مانند ذوالقرنین. اگر بیند که سرگین بیرون آمد، دلیل که میلش به لواط بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند که قضیب او راست گردید و سخت شد، دلیل است بخت و اقبال او قوی شود. اگر بیند که قضیب او سخت دراز گردید، دلیل که او را فرزندان بسیار باشد. اگر بیند که قضیب خویش را بدست گرفت و ازجای خویش بیرون آورد و باز به جای خود نهاد، چنانکه بود دلیل که فرزندش بمیرد و فرزند دیگرش به جای آید. اگر بیند که بر قضیبش موی رسته است، دلیل است به جهت فرزندان شادمان گردد. محمد بن سیرین
دیدن قضیب در خواب بر هفت وجه است. اول: فرزند. دوم:اهل بیت. سوم: مال. چهارم: عزت. پنجم: بزرگی. ششم: طاعت. هفتم: گرو یافتن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب