جدول جو
جدول جو

معنی هضاب - جستجوی لغت در جدول جو

هضاب
هضبه ها، پشته ها، کوه ها، جمع واژۀ هضبه
تصویری از هضاب
تصویر هضاب
فرهنگ فارسی عمید
هضاب
(هَِ)
جمع واژۀ هضبه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کوهها و پشته ها: بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). هامون از ازدحام کتاب با هضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
هضاب
جمع هضبه، کوه پشتان
تصویری از هضاب
تصویر هضاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هباب
تصویر هباب
به نشاط آمدن، تند و تیز رفتن
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از موادی که با آن موی سر و صورت یا پوست بدن را رنگ می کردند مانند حنا، خضاب کرده شده، رنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَضْ ضا)
مرد نیک دشنام دهنده. (منتهی الارب). شتام و بسیار ناسزاگوینده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُضْ ضا)
کبودک. گل تلگرافی. پروانش. رجوع به پروانش شود
لغت نامه دهخدا
(قَضْ ضا)
نیک قطعکننده امور و توانا بر آن، شمشیر بران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قضّابه شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غضبان. (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
خاشاک چشم. (منتهی الارب). قذی. (اقرب الموارد) ، بیماریی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چیچک. (منتهی الارب). آبله. (ناظم الاطباء). جدری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
موضعی است به حجاز. (منتهی الارب). ناحیه ای است در حجاز از دیار هذیل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ / رَ)
آب دهن یا آب دهن مکیده یا پاره های آب دهن در دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب دهن مکیده. (از اقرب الموارد). آب دهان. (صراح اللغه) (دهار). بزاق. (یادداشت مؤلف) : چون اشک به روی عاشقان روان و رخشان و چون شمع بر بالین معشوق ریزان و درخشان، آرزومندتر از شراب وصل نازکان و سودمندتر از رضاب لعل یارگان. (ترجمه محاسن اصفهان) ، ریزۀ خشک، پاره های برف، پاره های شکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پارۀ یخچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تگرگ. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شهد نیک، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لعاب عسل. (از اقرب الموارد).
- رضاب نحل، به مجاز، عسل. (یادداشت مؤلف).
، کفک شهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفک عسل. (از اقرب الموارد) ، دانۀ شبنم بر برگ درخت از باران، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
رد کردن. معاضبه. (از ناظم الاطباء). رجوع به معاضبه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هدّاب. (منتهی الارب). رجوع به هدّاب شود، جمع واژۀ هدب. (منتهی الارب). رجوع به هدب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لْلا)
باد سرد باباران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چند روز است نهایت سرد در کانون دوم. (منتهی الارب). و گویند آن در هلبه الشتاء است. (از اقرب الموارد) ، یوم هلاب، روز بادوباران ناک. (آنندراج). روزی که باد و باران دارد، سال پرباران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
گیسو، ماده خر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ضْ ضا)
گشن گردن شکننده گشنان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ضْ ضا)
گروه مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رمۀ اسبان. (ناظم الاطباء). خیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَثْ ثُ)
رنگ کردن. مصدر دیگریست برای خضب. رجوع به خضب در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
غنم هضیب، گوسپند کم شیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هضب و جج هضبه. (از ناظم الاطباء). و رجوع به هضب و هضبه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا)
بسخن درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسخن درآمدن و تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قضاب
تصویر قضاب
گل گوشی از گیاهان یا قضاب مصری. گل تلفنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیاب
تصویر هیاب
ترسان، بد دل، ترس انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضام
تصویر هضام
داروی گوارش گوارنده، پر هزینه پر ریخت و پاش مرد، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضاه
تصویر هضاه
گیسو، ماده خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباب
تصویر هباب
سرمستی: شتر، تیز شدن نشاط شتردرفتن، نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاضب
تصویر هاضب
بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاب
تصویر مضاب
جمع مضبه، زمین های سوسمار ناک جمع مضبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاب
تصویر غضاب
غضاب خاشاک چشم، چیچک آبله، ستبر پوست مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضاب
تصویر عضاب
تیز برنده، بد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب
تصویر خضاب
حنا و گلگونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آب دهان، پاره: پاره برف پاره یخ پاره شکر، دانه شبنم، تری درخت باران خوردگی، آب گوارا، کف انگبین، ریزه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباب
تصویر هباب
((هِ))
نشاط شتر در رفتن، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضاب
تصویر خضاب
((خِ))
حنا، آن چه که موی سر و صورت یا پوست بدن را با آن رنگ کنند
فرهنگ فارسی معین