- هست
- سوم شخص مفرد مضارع از فعل بودن یا هستن، وجود، موجود
هست شدن: به وجود آمدن، موجود شدن
هست کردن: به وجود آوردن، پدید آوردن
هست و نیست: کنایه از بود و نبود، همه چیز
معنی هست - جستجوی لغت در جدول جو
- هست
- وجود، هستی
- هست ((هَ))
- سوم شخص مفرد از «هستن» موجود است، وجود دارد، هستی، وجود، دارایی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موجودیت، وجود
شخصی که اقرار و اعتراف به امری بکند، مقر، معترف
هستو شدن: اقرار کردن، اعتراف کردن،برای مثال به هستیش هستو شدی از نخست / اگر خویشتن را شناسی درست (اسدی - مجمع الفرس - هستو)
هستو شدن: اقرار کردن، اعتراف کردن،
مقابل نیستی، وجود، زندگی، کنایه از دارایی، سرمایه، کنایه از جهان، کنایه از خودبینی
خسته، در علم زیست شناسی دانۀ میان میوه مانند دانۀ زردآلو، شفتالو و امثال آن ها، در علم فیزیک قسمت مرکزی اتم، در علم زیست شناسی جسم کروی شکلی که درون سیتوپلاسم قرار دارد و شامل دو قسمت است و در عمل تغذیه مخصوصاً ترکیب مواد و ترشح و حرکت سلول نقش عمده ای دارد
حیات، بودن، زندگی
مجموعه دانه ودرون برخی گیاهان که درداخل میوه قراردارد. باین معنی که دانه علاوه برپوشش خود دانه ازخارج بوسیله درون برچوبی شده میوه فراگرفته شده است بعبارت دیگر هسته نیز عبارت ازدانه ایاست که بوسیله درون برچوبی شده پوشیده شده است هسته معمولا درداخل میوه های شفت قراردارد مانند هسته گوجه وآلبالو وهلو جزآن، جسم شفاف وهموژنی ک درداخل سیتوپلاسم سلولهای زنده قراردارد وقابلیت انکسارنور درآن از سیتوپلاسم بیشتراست ودرداخل آن یک یا چند دانه کوچک باسم هستکمشاهده میشود دردوره زندگی سلول هسته ممکنست بدوصورت مختلف مشاهده شودیادرحال آرامش باشد ویامختلف تقسیم باشد، درموقع آرامش اطراف هسته راغشایی احاطه کرده که دارای سختی بیشتراز سیتوپلاسم و شیره درون هسته است درداخل هسته مایع غلیظی بنام شیره هسته یانوکلئو پلاسم 8 وجوددارد که دارای غلظت زیادونزدیک بجامداست. یا هسته مرکزی. مرکزحقیقی
وجود داشتن
نوکلئول
((هَ تِ))
فرهنگ فارسی معین
دانه سفت داخل میوه ها، نقطه، گروه یا توده اصلی، بخشی از یاخته که معمولاً در وسط یا کنار آن قرار دارد، قسمت مرکزی اتم، مرکزی مرکز حقیقی، اصل و منشأ
خستو، مقر، معترف، کسی که اعتراف می کند
هسته، خسته، در علم زیست شناسی دانۀ میان میوه مانند دانۀ زردآلو، شفتالو و امثال آن ها
بودن، وجود داشتن
مهترین، بزرگ ترین
مهترین و بزرگترین، سنگین و گران
کوچک ترین، کهترین
موجود
تکوین
موجود
اقرار کردن، اعتراف کردن، برای مثال به هستیش هستو شدی از نخست / اگر خویشتن را شناسی درست (اسدی - مجمع الفرس - هستو)
به وجود آمدن، موجود شدن
به وجود آوردن، پدید آوردن
کنایه از بود و نبود، همه چیز
هستی بخشنده، به وجودآورنده، موجود کننده، پدیدآورنده، برای مثال ذات نایافته از هستی بخش / چون تواند که شود «هستی بخش» (جامی۱ - ۵۸۱)