جدول جو
جدول جو

معنی هزمک - جستجوی لغت در جدول جو

هزمک
حالت تهاجم گرفتن، مورد حمله قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزاک
تصویر هزاک
کسی که زود فریب بخورد و فریفته شود، ابله، نادان، برای مثال که یارد داشت با او خویشتن راست؟ / نباید بود مردم را هزاکا (دقیقی - ۹۵)، زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزم
تصویر هزم
شکست دادن و پراکنده ساختن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
جایی است از مدینه
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ عَ)
ستیهانیدن کسی را در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ)
بانگ کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ زِ)
اسب منقاد و رام. (منتهی الارب). فرس مطیع، فرس هزم الصوت، که صدایش به صدای رعد ماند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برانگیختن کسی را بر کسی تا سخت خشمگین شود بر وی، پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ مِ)
بن دم جانور پرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). دم غزۀ مرغ و دم مرغ و بن دم آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ / هََ)
زشت، زبون، ابله و نادان. (برهان). ابله و نادان که زود فریفته شود. (اسدی) :
که یارد داشت با او خویشتن راست
نباید بود مردم را هزاکا.
دقیقی.
همانا به چشمت هزاک آمدم
و یا چون تو ابله فغاک آمدم.
اسدی.
، شخصی که زود فریفته شود و بازی خورد. (برهان). غره. گول. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ زِ مَ)
سخت جوشان: قدر هزمه، دیگ سخت جوشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
یکی از هزم، هر جای نشیب و مغاک. ج، هزم، هزوم، مغاکچۀ ترید و سیب و جز آن که از غمز انگشت پیدا آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ می ی)
منسوب به هزمه که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ می ی)
منسوب به هزم که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
مهره ای بود کودکان را از بهر چشم بد بندند خزریان فروشند دو سه رنگ بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ترسم چشمت رسد که سخت حقیری
چونکه نه بندند خزمکت بگلو بر.
منجیک
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزم
تصویر هزم
مهربانی کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاک
تصویر هزاک
نادان که زوردفریفته شود ابله: (که یاردداشت اوباخویشتن راست نبایدبود مردم راهزاکا) (لفااق. 253 ر {صحاح الفرس) توضیح این کلمه مخفف (هراک) هرک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزمه
تصویر هزمه
نشیب سرازیر، مغاک گودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمک
تصویر زمک
خشم، خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزم
تصویر هزم
((هَ))
شکست دادن و پراکنده کردن دشمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاک
تصویر هزاک
((هَ یا هُ))
نادان، ابله
فرهنگ فارسی معین
آدم سبک و جلف، آدم یک سویه
فرهنگ گویش مازندرانی