جدول جو
جدول جو

معنی هزارگانی - جستجوی لغت در جدول جو

هزارگانی
(هََ / هَِ)
هزاردیناری. آنچه هزار دینار ارزد یا هزار مثقال طلا در آن باشد: خلعت پوشانید که کمر هزارگانی بود در آن خلعت. (تاریخ بیهقی). پیش آمد کمر زر هزارگانی بسته با کلاه دوشاخ و ساختش هم هزارگانی بود. (تاریخ بیهقی) ، پرارزش و گرانبها:
ور خود تو کشی به دست خویشم
کاری باشد هزارگانی.
سنایی.
خاقانی را به دولت تو
کار سخنان هزارگانی است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
هزارگانی
واحدمقدار (درهم ودینار) یا کمرهزارگانی. (منتهای خلعت وبخششی بوده است که درباره عمال بسیار محتشم مانندوزیر وسالار هندوستان میکرده اند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
سوداگری، تجارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
بسیار زیاد، برای مثال هزاران سر مردم بی گناه / بدین گفته ات گشت خواهد تباه (فردوسی - ۲/۳۴۹حاشیه)
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، صبح خوٰان، هزارآوا، بوبرد، فتّال، هزار، زندواف، بوبردک، مرغ سحر، شباهنگ، زندوان، عندلیب، زندباف، شب خوٰان، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازارگانی
تصویر بازارگانی
بازرگانی، سوداگری، تجارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
هزارلا، قسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوار کننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فرو داد داخل آن می شود. درون هزارلا برجستگی های تیغه مانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان می شود، هزارتوی، هزارخانه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 350 تن سکنه است. آب آن ازچشمه سارها و محصول عمده اش غله و نخود است. شامل دو قسمت به نام هزاران پائین و بالاست که یک هزار گز از یکدیگر فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تیبور (متولد 1898 میلادی)، هارشانی از آهنگسازان مجارستانی است که در پاریس اقامت دارد و او دو سوئیت برای ارکستر، قطعات موسیقی مجلسی وپیانو، و اپرای ’لاس پانتیس’ و سوئیت ’شادی زندگی’ را برای فیلم ساخته است
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از بخش واهان شهرستان خرم آباد دارای 106 تن سکنه. آب آن از چشمه ومحصول عمده اش غله، لبنیات و پشم و هنر دستی زنان بافتن سیاه چادر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزارپا. هزارپایه. صدپایه. (یادداشت به خط مؤلف) :
سوار با سر اندر شدی بدو و از آن
برون شدی همه تن چون هزارپای به سر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
ابوالرضا بن رجا منسوب به زاریان مرو و از اتباع تابعین است، وی از عکرمه و عبداﷲ بن یزید و دیگران روایت حدیث کرده است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به زاریان، رجوع به زاریان شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن احمد بن علی بن حسین بن ممشاذبن فناخشیش زارجانی مکنی به ابومنصور است، از محمد بن علی مقری روایت کند، (از معجم البلدان)، و رجوع به زارجان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ نَ / نِ)
تسبیح که هزاردانه دارد. (یادداشت به خط مؤلف). قسمی سبحه که عدد دانه های آن هزار است. (یادداشت دیگر) :
تسبیح هزاردانه بر دست مپیچ.
سعدی (گلستان).
نه چرخ هزاردانه گردان
در حلقۀ ذکر خانقاهت.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
، به معنی برنج به کار رود. عوام هنگامی که بر سر سفره اند و خواهند که سوگند خورند گویند ’به این هزاردانه’ و به برنج اشاره کنند، یعنی به این برنج، به این نعمت. (از یادداشتهای مؤلف). نظیر آن در تداول گویند: به این دانۀناشمرده، یعنی گندم یا برنج، خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ نَ / نِ)
هزارلا. سی تو. (حاشیۀ برهان چ معین). هزارتو. قسمتی از احشاء گیاه خواران مانند گوسفند و گاو که چندین لا دارد. (یادداشت به خط مؤلف). شکنبۀ گوسفند. (آنندراج). چیزی است که با شکنبۀ گوسفند می باشد، و شکنبه را نیز گویند. (برهان) ، هزاربیشه. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هزاربیشه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تجارت. سوداگری. داد و ستد. خرید و فروش. ستد و داد. معامله. (منتهی الارب) (المنجد). رقاحه. متاجره. (منتهی الارب). تجر. اتجار. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضیعه. (منتهی الارب) : و بازرگانی شان [بازرگانی مردم زبید بعربستان] سیم است و زر ولکن دوازده درم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی یک درم سنجد. (حدود العالم). و بازرگانیشان [بازرگانی مردم شهر دمار بعربستان از عمل صنعا] بچیزی است چون قندهری و هشت از وی در می سنجد. (حدود العالم). و بازرگانی ایشان [مردم ناحیت مغرب] بیشتر بزر است. (حدود العالم). سر بازرگانی راستی است. (قابوسنامه).
گه غدر کند با تو و گه مکر فروشد
صد لعنت بر ضیعت و بر بازرگانیش.
ناصرخسرو.
دو شریک... به بازرگانی میرفتند. (کلیله و دمنه).
- بازرگانی دریا، تجارت بحری: در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت، عمل سلطان و بازرگانی دریا و... (کلیله و دمنه).
- وزارت بازرگانی و پیشه و هنر، اصطلاحی است که از طرف فرهنگستان ایران بجای وزارت تجارت و صنایع برگزیده شده است. این وزارتخانه امور مربوط به تجارت و داد و ستد داخلی و خارجی کشور را بررسی میکند.
لغت نامه دهخدا
سوداگری، بازرگانی، بیع و شری، تجارت، داد و ستد، خرید و فروش، معامله، سودا، حرفۀ تجارت، تجارت پیشه:
کسی را که نام است و دینار نیست
ببازارگانی کسش یار نیست،
فردوسی،
بدو (پیران) گفت رستم ترا کهترم
بشهر تو کرد ایزد آبشخورم
ببازارگانی از ایران بتور
بپیمودم این راه دشوار و دور،
فردوسی،
و گر بر ستاننده دارد سپاس
ز بخشنده بازارگانی شناس،
فردوسی،
بعوض شبه گوهر سرخ یابی
از او چون کند با تو بازارگانی،
فرخی،
ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده
روان گشت بازار بازارگانی،
فرخی،
بی تو ای جان زندگانی میکنم
مایه نی بازارگانی میکنم،
انوری،
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی،
نظامی،
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزاران. هزار: هزارگان درم فرمود ایشان را و همگان امید گرفتند. (تاریخ بیهقی) ، مرتبۀ چهارم اعداد دهدهی که پس از صدگان است و آن شامل اعداد چهاررقمی است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام. دارای 352 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه کبود است و محصول آن غله، لبنیات، پشم و ماش است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
دهی است از بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان. دارای 1070 تن سکنه است. محصول عمده اش غله، حبوب، انگور و توتون و هنر دستی مردم بافتن قالیچه و گلیم است. شامل دو قسمت علیا و سفلی است که 5هزار گز از هم فاصله دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
هزارتو هزارلا، شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه ای که دارای دانه های بسیار بود، سبحه ای که دارای هزاردانه یاقریب به آن باشد، گل صدبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگون
تصویر هزارگون
ترکیبی است ازهزار (عددمعروف) وگون بمعنی قسم ونوع است: (اگر هزارگون چرک وچربش بچکد برخلق وبروآن ظاهرنگردد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
تجارت، سوداگری، داد و ستد، خرید و فروش، معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
الوف درمراتب عدد: (وچهارم مرتبه الوف نام است. واندراوازهزارتانه هزاربود و افزودن هزارگان)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی آب زی وزیبا ازرده تک لپه ایهاکه درکنار نهرهای مناطق معتدل میروید گلهایش صورتی رنگ وزیبا که بصورت دستجات 20 تا 30 تائی در انتهای ساقه قرارمیگیرند، جگن نهری گل هزارنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارخانه
تصویر هزارخانه
((~. نِ))
هزارلا، بخش سوم معده نشخوارکنندگان که داخل آن لایه لایه است، هزارتو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
((هَ))
بلبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازرگانی
تصویر بازرگانی
تجاری، تجارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تجارت، دادوستد، سوداگری، معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد