سوداگری، بازرگانی، بیع و شری، تجارت، داد و ستد، خرید و فروش، معامله، سودا، حرفۀ تجارت، تجارت پیشه: کسی را که نام است و دینار نیست ببازارگانی کسش یار نیست، فردوسی، بدو (پیران) گفت رستم ترا کهترم بشهر تو کرد ایزد آبشخورم ببازارگانی از ایران بتور بپیمودم این راه دشوار و دور، فردوسی، و گر بر ستاننده دارد سپاس ز بخشنده بازارگانی شناس، فردوسی، بعوض شبه گوهر سرخ یابی از او چون کند با تو بازارگانی، فرخی، ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده روان گشت بازار بازارگانی، فرخی، بی تو ای جان زندگانی میکنم مایه نی بازارگانی میکنم، انوری، بده یک بوسه تا ده واستانی از این به چون بود بازارگانی، نظامی،
سوداگر را گویند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، بازرگان و سوداگر و تاجر، (ناظم الاطباء)، بازرگان و سوداگر مایه دار، (شرفنامۀ منیری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود، بازاری، کاسب: که این نامور مرد بازارگان که دیبا فروشد بدینارگان، فردوسی، یکی مرد بازارگان مایه دار بیامد هم آنگه بر شهریار، فردوسی، ز بازارگانان هر مرز و بوم ز هند و ز چین و زترک و ز روم، فردوسی، خروشید هر یک دل از غم ستوه که بازارگانیم تا یک گروه، اسدی (گرشاسب نامه)، بجز دایه دمساز با هر دو کس زن خوب بازارگان بود و بس، اسدی (گرشاسب نامه)، یکی مایه ور مرد بازارگان شد از کاروان دوست با پهلوان، اسدی (گرشاسب نامه)، که بکتف برگرفت چادر بازارگان روی بمشرق نهاد خسرو سیارگان، منوچهری (از انجمن آرا) (آنندراج)، گیتی دریا و تنت کشتی است عمر تو باد است و تو بازارگان، ناصرخسرو، از خطر بندد خطر زانرو که سود ده چهل برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان، ؟ (از کلیله و دمنه)، ببازارگانان رها کرد باج نجست از مقیمان شهری خراج، نظامی، بنده بازارگان دریا بود روزیم ز آن سفر مهیا بود، نظامی، همی تا بود راه پرنیشتر درو سود بازارگان بیشتر، نظامی، چوایمن شود ره ز خونخوارگان درو کم بود سود بازارگان، نظامی، شهنشه که بازارگان را بخست در خیر بر شهر و لشکر ببست، سعدی (بوستان)، درین شهر باری بسمعم رسید که بازارگانی غلامی خرید، سعدی (بوستان)، طمع کرد بر مرد بازارگان، سعدی (بوستان)، شنیدند بازارگانان خبر که ظلمست در بوم آن بی هنر، سعدی (بوستان)، چنان شاد گشت از تو بازارگان که از سیم و زر گشت بازار، کان، ؟ (شرفنامۀ منیری)
تجارت. سوداگری. داد و ستد. خرید و فروش. ستد و داد. معامله. (منتهی الارب) (المنجد). رَقاحَه. مُتاجَرَه. (منتهی الارب). تَجر. اِتجار. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضَیعَه. (منتهی الارب) : و بازرگانی شان [بازرگانی مردم زبید بعربستان] سیم است و زر ولکن دوازده درم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی یک درم سنجد. (حدود العالم). و بازرگانیشان [بازرگانی مردم شهر دمار بعربستان از عمل صنعا] بچیزی است چون قندهری و هشت از وی در می سنجد. (حدود العالم). و بازرگانی ایشان [مردم ناحیت مغرب] بیشتر بزر است. (حدود العالم). سر بازرگانی راستی است. (قابوسنامه). گه غدر کند با تو و گه مکر فروشد صد لعنت بر ضیعت و بر بازرگانیش. ناصرخسرو. دو شریک... به بازرگانی میرفتند. (کلیله و دمنه). - بازرگانی دریا، تجارت بحری: در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت، عمل سلطان و بازرگانی دریا و... (کلیله و دمنه). - وزارت بازرگانی و پیشه و هنر، اصطلاحی است که از طرف فرهنگستان ایران بجای وزارت تجارت و صنایع برگزیده شده است. این وزارتخانه امور مربوط به تجارت و داد و ستد داخلی و خارجی کشور را بررسی میکند.